جمع بندی ضرورت بعثت انبیاء از دیدگاه عقلی

تب‌های اولیه

191 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سعدی شیرازی;825930 نوشت:
این منطق با هدف رسیدن به یک جواب خاص طراحی شده. از اونجا که می خواهیم وجود پیامبر را اثبات کنیم باید بگیم فرستادن پیامبر الزامی است. اما با توجه به اینکه در همه جای دیا دسترسی به تعالیم پیامبران وجود نداره، مجبوریم بگیم دسترسی داشتن همه الزامی نیست.

اول بگم که همین که شما اعتراف دارید که دسرسی به تعالیم پیامبران، برای همگان وجود نداره، نتیجه ای می گیریم که:
یا باید در فرض هایمان تجدید نظر کنیم، و بگوییم خدایی حکیم وجود ندارد...چون خدای حکیم هیچگاه (حتی یک)انسان هایی را با استعداد و ظرفیت های بالا از برای اینکه به تکامل برسند نمی آفریند در حالی که وسایل لازم که پیامبران باشند را در اختیارشان قرار ندهد...
یا باید بگوییم که اصلا پیامبران لازم و ضروری هدایت و رسیدن به اوج کمال نیستند، همین داشته های انسان مثل عقل و فطریات و امداد غیبی و الهامات کافیست
یا باید بگوییم که اصلا خدا انسان را برای رسیدن به کمال بی نهایت در همین دنیای فانی نیافریده....بلکه این دنیا را آفریده، که زندگی کوتاهی داشته باشد، و در بدنی دیگر شاید در عالمی دیگر به ادامه زندگی خود ادامه دهد و به تکامل برسد....حالا اگر هم ضرورت دارد که پیامبری در این دنیا بفرستد(نه بر تک تک انسان ها)، این ضرورت نه برای این است که انسان ها با هدف رسیدن به کمال در همین دنیا خلق شده اند، بلکه این ضرورت از جهتی دیگر است....

به هر حال عرضم این است....اگر بخواهیم با دیدگاه شما به قضیه نگاه کنیم، همین که خدا یک انسانی آفریده و ظرفیت ها و استعداد های رسیدن به کمال بی نهایت درونش نهاده، ولی برنامه جامع را در اختیارش ننهاده، حکمتش زیر سوال است.شما خواهشن به این ایراد بنده پاسخ بدهید...چطور می شود که از نظر شما، خدا ظرفیت و استعداد های رسیدن به کمال عالی را در وجود یک انسان قرار داده، ولی لوازم لازم که از نظر شما، پیامبران هستند را در اختیارش قرار نداده...

[=microsoft sans serif]

پارسا مهر;825416 نوشت:
البته می توانیم سرایی هم در نظر داشته باشیم که سرای جزا و تحقق هدف باشد...ولی باید یک سرای دیگری هم باشد برای رسیدن به هدف...عمر ما در این دنیا کم است و به خاطر شر موجود در آن که خارج از اختیار ماست نمی توانیم به اهدافمان برسیم و تکامل پیدا کنیم....پس باید یک دنیای دیگری باشد که در آن هم مانند این دنیا با شرایط و لوازمی دیگر به تکامل برسیم...حالا اینکه سرایی هم برای جزا وجود دارد و باید وجود داشته باشد یا نه، هم نیاز به بحثی جدا دارد که کاری بدان نداریم...به هر حال این دنیا نا کافیست...تا می خوایی به کمال برسی...یک صاعقه می زند و جانت را می گیرد....

باسلام
مسئله تکامل در برزخ و قیامت و حتی بهشت، مسئله ای بغرنج است که با متون دینی به راحتی نمیتوان نسبت به آن اظهار نظر کرد.
در این مورد سه نظریه وجود دارد:
در اين راستا سه نظريه مطرح است:
الف) به طور كلي تكاملي وجود ندارد و هر چه هست تجلّي كمالات گذشته است و چيزي بر كمال انسان افزوده نمي‏شود.
ب ) تكامل ادامه دارد، ولي اين تكامل بر اساس همان نهالي است كه فرد در دنيا غرس نموده و هم اكنون نيز به رشد خود ادامه مي‏دهد؛ نه به اين معنا كه انسان كار جديدي در بهشت برين انجام مي‏دهد و تكامل پيدا مي‏كند.
ج ) تكامل وجود دارد و هم بر اساس نهالي است كه فرد در دنيا غرس نموده و هم براساس اعمالي است كه احيانا در بهشت برين انجام خواهد داد.
بر اساس برایند ادله نقلی و عقلی میتوان نظر سوم را پذیرفت.
چنانکه در حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده است:
«عَلَيْكُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلَى عَدَدِ آيَاتِ الْقُرْآنِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يُقَالُ لِقَارِئِ الْقُرْآنِ اقْرَأْ وَ ارْقَ فَكُلَّمَا قَرَأَ آيَةً رَقِيَ دَرَجَةً الْحَدِيثَ؛ بر شما باد به تلاوت قرآن، همانا كه درجات بهشت بر اساس آيات قرآن است بنابراين در قيامت به قاري قرآن گفته مي‏شود: بخوان و بالا برو. پس هرگاه آيه‏اي قرائت كند، درجه‏اي فراتر خواهد رفت.»(مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، موسسه الوفاء، بيروت، 1404ق، ج8 ص186.)
همین نشان میدهد که در بهشت نیز تکامل وجود دارد.
بعلاوه، پاک شدن از گناهان که خودش زنگاری در راه کمال است، را میتوان حرکت به سمت کمال مطلق و به عبارت بهتر، آنرا کمال نسبی دانست. پاک شدنی که در ورای این عالم، از برزخ شروع شده و برای برخی حتی تا جهنم نیز ادامه دارد(به استثنای کسانی که راه پاک شدن را بر خود بسته اند و خالد در جهنم هستند)
در آیه 77 سوره آل عمران به این مسئله اشاره شده است:
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
قید "لایزکیهم" مربوط به توصیف عهد شکنان در آخرت است. مفهوم این قید نشان میدهد که اگر کسی جزء عهد شکنان"یشترون بعهد الله و ایمانهم" نباشد، خداوند به او در آخرت مینگرد و او را تزکیه میکند.
به عبارت دیگر، این آیه نشانگر این حقیقت است که انسان‌‏هایى که در صراط مستقیم عبودیت بوده و مورد نظر حق مى‌‏باشند؛ در حشر و در مواقف و عوالم آن، مشمول تزکیه حضرت حق بوده، خداوند آنان را از ناپاکى‌‏ها پاک مى‌‏سازد و آنها را - از آنچه که روى چهره اصلى انسان قرار گرفته و از بسیارى از حقایق محجوبشان کرده -تزکیه و تطهیر مى‏‌کند. امّا این تزکیه‌ی الهى شامل آن دسته از انسان‌‏ها که در صراط عبودیت قرار نگرفته و با خداوند به مخالفت برخاسته‌‏اند، نخواهد شد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;825484 نوشت:
با سلام. جناب صدیق گرامی، بنده متوجه استدلال شما نمی شوم! صورت مسئله این است که چرا خدا باید برنامه اش را به اطلاع بشر برساند؟! این الان چه ربطی به مدعیان نبوت و رفتن به دنبال شناسایی برنامه برای دفع ضرر احتمالی دارد؟

اینکه عقل انسان می گوید جهان به این عظمت هدفی فراتر از این حداقلی که به ذهن می آید، دارد، احتمالاً درست باشد، هر چند باید ببینیم با کدام صغرا و کبرای منطقی، به این می رسیم، ولی صورت سؤال من چیز دیگری بود. صورت سؤال بنده، در صریحترین بیان این بود که «مگر مطمئنیم نقشی که انسان در اجرای طرح خدا در جهان دارد، چیزی خارج از آنچه روال عقلی و اخلاقی زندگی اوست، تا لازم باشد خدا سفیری بفرستد و مسئله را برایش تبیین کند؟»


باسلام
رفت و برگشتهای زیاد باعث شده است که مسیر بحث گم شود.
دوست عزیز
شما احتمالی را مطرح کردید که تنها با علم غیب میتوان پاسخ آنرا داد.
اینکه شاید برنامه الهی خیلی محدود باشد و همین عقل و وجدان ما توان رسیدن به آن را داشته باشد.
خب پاسخ به این احتمال، قاعدتا از راه عقل که نمیتواند باشد.
از راه وحی نیز که موجب مصادره به مطلوب میشود.
اما اگرما از مضمون وحی استفاده کنیم حداقل برای ایجاد احتمالی در مقابل احتمال دیگر.
دقت کنید ما در اینجا به دنبال ابطال صددرصدی احتمال شما نیستیم، چرا که موجب مصادره میشود.
بلکه فقط مدعی هستیم که مضمون ادیان یا همین دین اسلام حداقل این احتمال را در نظر شخص عاقل ایجاد میکند که عدم نیاز به ارسال نبی، صرفا به خاطر اینکه احتمال دارد برنامه الهی با عقل انسان قابل رصد است، صرفا یک احتمال در مسئله است. احتمال دیگر این است که خیر، برنامه ای وسیع تر وجود دارد که راه رسیدن به آن از طریق عقل و وجدان ممکن نیست. این برنامه از طریق وحی ارسال میشود.
پس دو احتمال و دو نتیجه گیری داریم:
احتمال اینکه برنامه الهی محدود به همینهایی است که عقل ووجدان درک میکند_نتیجه: ضرورت ارسال نبی، مردود میشود.
احتمال اینکه برنامه الهی به وسعتی است که ادیان بیان کرده اند، نتیجه: ضرورت ارسال نبی، همچنان امری معقول و درست است.

بعلاوه، احتمال وجود برنامه ای وسیع، به اندازه احتمال محدودیت آن نیست.
چرا که احتمال محدودیت، هیچ پشتوانه عقلی و نقلی ندارد و صرفا یک احتمال عقلی در مسئله است. اگر چه به واسطه این نقطه ضعف که عقل انسان توان درک تمام اموری مورد نیاز برای سعادت اخروی و زندگی سرای آخرتش را ندارد.
اما احتمال عدم محدودیت، دارای پشتوانه ای همانند معجزه، قرائن صدق نبی و نیز حکمت الهی و نیز محدودیت بیش از حد دستاوردهای عقل برای زندگی ماورای دنیا است.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;825484 نوشت:
مشکل اینجاست مسئلۀ برنامۀ خدا، یک مقدار با برنامۀ سعادت فرق دارد! و شما هم در پست 3، بحث برنامۀ خدا را مطرح کردید. برخی بزرگان اسلام، اصلاً بدون وسط کشیدن بحث عدم انحصار عقل خودبنیاد، بر اساس برنامۀ خدا، استدلال کرده اند! مثلاً حدیثی از امام صادق در اصول کافی است، که می گوید خدا مقاصدی از خلقت داشته و باید سفیرانی باشند که مقاصدش را به گوش خلق برسانند. همین! نه صحبتی از عقل است و نه صحبتی از بُرد آن! یعنی طبق این حدیث، همینکه خدا یک سری مقاصدی دارد، باید به گوش ما برساند، و کاری هم به تواناییهای عقل خودمان نداریم. من می خواهم بدانم دلیل این چیست؟

طرح ناتوانی عقل و تجربه، از مقدماتی است که بعدها به واسطه شبهاتی که مطرح شد، به استدلال ضرورت نبوت اضافه شد.
یعنی وقتی کسی شکی در ناتوانی عقل و تجربه نداشته باشد(همانطور که در صدر اسلام و زمان مقابله با پیامبران، جو غالب و رایج چنین بود)، نیازی به این مقدمه نیست که عقل ما توان درک برنامه سعادت را ندارد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;825485 نوشت:
اینجا این سؤال مطرح می شود: آیا راه دوم، مستقل از راه اول است؟ یعنی اگر کسی بپرسد چرا خدا همه را از بدو تولد با این قابلیت خلق نکرد، آیا باز به راه اول و عدم ارادۀ خدا، بازگشت نخواهیم داشت؟

بله درست می فرمایید، وقتی در پاسخ دوم تشکیک شود و سوال بشود، پشتوانه ما پاسخ اول است.
اما وقتی تشکیک نشود میتوان به عنوان دو پاسخ مطرح کرد.

חסר משמעות;825485 نوشت:
ا آیا می توانیم دلیلی مستقل طرح کنیم که ارائۀ قابلیت دریافت وحی به همگان، حکیمانه نبوده؟(زیرا اگر فقط ثابت کنیم ضروری نبوده است، باز همان راه اول را خواهیم داشت)

م1. اگر بتوانیم اثبات کنیم که حکمت خداوند اقتضای آن را داشته که در دنیا باشند و دنیا دار تزاحم باشد.(این مقدمه نیاز به اثبات دارد و اثبات از راه ادله نقلی در بحث کفایت نمیکند و به نوعی مصادره است)
م2. توانایی دریافت وحی در صورتی مفید خود شخص و دیگران خواهد بود که آن شخص حتما معصوم باشد.(این مقدمه مشخص است چر اکه اگر دریافت کننده وحی معصوم نباشد، احتمال خطا و تحریف در دریافت و برداشت وجود خواهد داشت و حجیت دریافت را زیر سوال میبرد)
م3. وقتی تمام انسانهای روی زمین معصوم باشند، دیگر امتحان و ابتلاء تقریبا معنایی ندارد و زندگی در دنیا تقریبا لغو میشود و حکمت الهی در افرینش انسان لغو میشود.
از این راه میتوان از حکمت الهی در ابطال این فرض کمک گرفت که خداوند از ابتدا به همگان چنین قابلیتی را بدهد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;825487 نوشت:
اول اینکه وحی، برای تحقق هدایت نیست بلکه برای گشودن راه آن است. وحی راه را نشان می دهد، قرار نیست و بلکه نباید به مقصد برساند. این خود ما هستیم که باید راه را بپیماییم و وحی تنها راه را نشان می دهد. پس این فرمایش شما که «حتی با وحی های متعدد و اصلاح گر نیز لزوما هدایت نخواهد شد.» علیرغم صحت، موضوعیتی ندارد.

بله وحی برنامه را نشان میدهد ولی ایجاد قابلیت هدایت، در صورتی است که این قابلیت اثبات شود. وقتی که هنوز در این شک است که این برنامه، از جانب خداوند باشد و برداشت شخص پذیرای وحی، همان منظور خداوند است، به چه چیزی میتوان استناد کرد.

חסר משמעות;825487 نوشت:
دوم اینکه این فرض شما که «وحیهای متعدد در صورتی مفید خواهد بود که شخص در تلقی و دریافت معصوم باشد و خطا نکرده باشد . ولی اگر چنین نباشد، در هر وحی اصلاح گری نیز شائبه این خطا وجود دارد و به همین دلیل از حجیت ساقط میشود.» با این مشکل اساسی روبرو است که اگر وحی که به نبی می رسد برای سایرین قابل فهم نیست، چگونه قرار است قابل فهم شود و هدایت کند؟ قرار است که نبی توضیح بدهد؟ خب اگر اینطور باشد که توضیح نبی هم مثل وحی اصلاحگر است و در صورت عدم عصمت، شائبۀ خطا وجود دارد! همچنین، وحی اصلاحگر هم می تواند جای همین توضیح نبی را بگیرد.

به همین جهت است که میگوییم شخص نبی باید معصوم باشد هم در مقوله وحی و هم در عملکردش.
وگرنه دریافت و برداشتش، نه برای خودش معتبر خواهد بود و نه برای دیگران.
توضیحات او از وحی نیز اینچنین است.

חסר משמעות;825487 نوشت:

در اعتقاد به نبوت هم، ما می گوییم پیام الهی توسط نبی برای بشر ساده سازی می شود تا بشر بفهمد!

بعلاوه، یکی از وظایف انبیاء، ولایت تفسیری است و تفسیر غیر از ساده سازی است.
کلمات وحی برای همگان واضح است و هر کسی مفاد آنرا میفهمد.
اما گاه سیاق آیات به صورتی است که نیاز به تفسیر دارد.
اطلاق و تقیید، عام و خاص، مجمل و مبین و اموری از این دست نیاز به تفسیر دارد نه ساده سازی.

חסר משמעות;825487 نوشت:
خب این ساده سازی را مگر خود خدا نمی تواند انجام بدهد؟

قرآن کریم کتابی است که در طول 23 سال نازل شده است و مانند هر کتاب دیگر، جملاتی دارد که نیاز به تفسیر و تبیین دارد. مثلا در مورد اطلاق و تقیید، گاهی موقع بیان مطلق است و گاهی زمان آن میرسد که قیدش بیان شود. یا گاهی حکمی قرار است گام به گام نازل شود مانند حکم شراب، در این صورت، نیاز به چندین بیان است تا زمان بیان مقصود اصلی برسد.
بعلاوه قران کریم، کتاب اصول و کلیات است و جزئیات را نباید در آن آورد تا اصل آن لطمه نخورد و جزئیات را به وقتی دیگر و افرادی دیگر موکول میکند تا انرا تبیین کنند.
اگر به این سبک عمل نشود، به جای این مصحفی که در دست داریم باید به اندازه کتابهای حدیثی، قران کریم مفصل میشد تا تمام نیازهای بشر تا روز قیامت را پوشش دهد.

صدیق;826597 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
رفت و برگشتهای زیاد باعث شده است که مسیر بحث گم شود.
دوست عزیز
شما احتمالی را مطرح کردید که تنها با علم غیب میتوان پاسخ آنرا داد.
اینکه شاید برنامه الهی خیلی محدود باشد و همین عقل و وجدان ما توان رسیدن به آن را داشته باشد.
خب پاسخ به این احتمال، قاعدتا از راه عقل که نمیتواند باشد.
از راه وحی نیز که موجب مصادره به مطلوب میشود.
اما اگرما از مضمون وحی استفاده کنیم حداقل برای ایجاد احتمالی در مقابل احتمال دیگر.
دقت کنید ما در اینجا به دنبال ابطال صددرصدی احتمال شما نیستیم، چرا که موجب مصادره میشود.
بلکه فقط مدعی هستیم که مضمون ادیان یا همین دین اسلام حداقل این احتمال را در نظر شخص عاقل ایجاد میکند که عدم نیاز به ارسال نبی، صرفا به خاطر اینکه احتمال دارد برنامه الهی با عقل انسان قابل رصد است، صرفا یک احتمال در مسئله است. احتمال دیگر این است که خیر، برنامه ای وسیع تر وجود دارد که راه رسیدن به آن از طریق عقل و وجدان ممکن نیست. این برنامه از طریق وحی ارسال میشود.
پس دو احتمال و دو نتیجه گیری داریم:
احتمال اینکه برنامه الهی محدود به همینهایی است که عقل ووجدان درک میکند_نتیجه: ضرورت ارسال نبی، مردود میشود.
احتمال اینکه برنامه الهی به وسعتی است که ادیان بیان کرده اند، نتیجه: ضرورت ارسال نبی، همچنان امری معقول و درست است.

بعلاوه، احتمال وجود برنامه ای وسیع، به اندازه احتمال محدودیت آن نیست.
چرا که احتمال محدودیت، هیچ پشتوانه عقلی و نقلی ندارد و صرفا یک احتمال عقلی در مسئله است. اگر چه به واسطه این نقطه ضعف که عقل انسان توان درک تمام اموری مورد نیاز برای سعادت اخروی و زندگی سرای آخرتش را ندارد.
اما احتمال عدم محدودیت، دارای پشتوانه ای همانند معجزه، قرائن صدق نبی و نیز حکمت الهی و نیز محدودیت بیش از حد دستاوردهای عقل برای زندگی ماورای دنیا است.

با سلام. گرامی ابتدا بنده سخنی که فرمودید و برای بحث بنده مفید است، مطرح می کنم و بعد به اصل بحث برگردیم. شما فرمودید که این احتمال که شاید هدف خدا این باشد که ما با آنچه عقلمان و با اختیارمان بدان می رسد، خوب عمل کنیم، صد در صد قابل رد نیست. پس این احتمال، «یقین عقلی» بر اینکه خدا باید برنامه هایش را به گوش بشر برساند از بین می برد.

مسئله اینجاست که در حدیثی از امام صادق، در اصول کافی، حدیثی دارند که می فرمایند که خدا باید سفیرانی داشته باشد که مقاصدش را به گوش مردم برسانند و بعد بحثی هم از نیازهای بشر می شود. ظاهر روایت نشان می دهد که ایشان در حال تبیین اصل نبوت بعد از اثبات نبوت هستند، ولی اگر احتمال فوق را نتوان صد در صد رد کرد، این استدلال هم بر اساس «نشان دادن مقاصد خدا» یقین عقلانی ایجاد نمی کند، و ابعاد دیگر مطروحه در روایت باید کمک کننده باشند. اگر اینطور باشد، پس چرا امام صادق اساساً بحث به گوش رساندن مقاصد را در یک بحث عقلی در کنار سایر مباحث مطرح فرموده اند؟

صدیق;826601 نوشت:
[=microsoft sans serif]
بله درست می فرمایید، وقتی در پاسخ دوم تشکیک شود و سوال بشود، پشتوانه ما پاسخ اول است.
اما وقتی تشکیک نشود میتوان به عنوان دو پاسخ مطرح کرد.

م1. اگر بتوانیم اثبات کنیم که حکمت خداوند اقتضای آن را داشته که در دنیا باشند و دنیا دار تزاحم باشد.(این مقدمه نیاز به اثبات دارد و اثبات از راه ادله نقلی در بحث کفایت نمیکند و به نوعی مصادره است)
م2. توانایی دریافت وحی در صورتی مفید خود شخص و دیگران خواهد بود که آن شخص حتما معصوم باشد.(این مقدمه مشخص است چر اکه اگر دریافت کننده وحی معصوم نباشد، احتمال خطا و تحریف در دریافت و برداشت وجود خواهد داشت و حجیت دریافت را زیر سوال میبرد)
م3. وقتی تمام انسانهای روی زمین معصوم باشند، دیگر امتحان و ابتلاء تقریبا معنایی ندارد و زندگی در دنیا تقریبا لغو میشود و حکمت الهی در افرینش انسان لغو میشود.
از این راه میتوان از حکمت الهی در ابطال این فرض کمک گرفت که خداوند از ابتدا به همگان چنین قابلیتی را بدهد.

با سلام دوباره. جناب صدیق، در همان حدیث که در پست قبلی عرض کردم، امام صادق، دلیلی هم بر اینکه پیامرسانی خدا باید از طریق سفیران خاص باشد و نه همگان، مطرح فرموده اند: «منزه از آن است که مردم بتوانند او را مشاهده کنند یا با او تماس جسمانی بگیرند و با او مصاحبه نموده، سخن بگویند و احتجاج کنند و او هم به نحو مباشرت و مشاهده با ایشان سخن گفته و احتجاج نماید، ثابت می­شود که باید برای خدای سبحان سفیرانی در میان مردم باشد که زبان او باشند»

اینجا هم چنانکه از صدر روایت مشخص است، صحبت از یک استدلال عقلی است(صحبت از این است که بعد از اینکه وجود آفریدگار اثبات شد... صحبت از این نیست که من حجت خدا هستم و اینطور می گویم) استاد جوادی آملی هم در کتابشان، دین شناسی، همین روایت را ذکر فرموده بدان استناد کرده اند.

اینجا امام صادق بحث تنزیه خدا را مطرح کرده اند. ولی توضیحی داده نشده است که سخن گفتن خدا با مردم(و لو اینکه بدون مشاهده و تماس جسمانی باشد) چرا با منزه بودن خدا ناسازگار است. دلیل چیست؟

پارسا مهر;825924 نوشت:
سلامی دوباره

سلام جناب پارسا،
پارسا مهر;825924 نوشت:
امیدوارم من منظورتون رو فهمیده باشم...شما می گی که مثلا آقا رضا کلی ظرفیت و استعداد و پتانسیل داره...اما خدا به این آقا رضا اون برنامه جامع و کامل و عالی رو که نهایت کمالات رو به همراه داره، نده، اشکالی نداره...ضرورتی نداره که خدا به شخص آقا رضا حتما پیامبر بفرسته...ولی بالاخره باید حداقل به یک انسان پیامبر و یا برنامه کامل رو بفرسته....چون خدا که بی خودی این همه پتانسیل رو در وجود نوع انسان قرار نداده.خوب درست گرفتم دیگه؟اگر منظورتون اینه، باید بگم جدید بود برام.....اما شما دیدگاهتون به نظرم زیاد منطقی نیست....
حرف شما مثل این می مونه که یک دانشمند، ربات هایی رو برای پرواز کردن بسازه...این ربات ها که برای پرواز کردن ساخته شدن، همشون نیازمند به یک بال مکانیکی هستند....حالا شما می گی اون دانشمند برای هیچ کدوم از اون ده ها رباطی که ساخته، بال مکانیکی (برنامه جامع یا پیامبر) نزاشت، اشکال نداره، ولی باید حداقل برای یکی از اون رباط های پرنده، بال مکانیکی یا همون پیامبر رو قرار بده، که اگر نزاره، اون وقت، این دانشمند حکیم بی خودی این همه موتور های گران قیمت مخصوص پرواز رو روی ربات ها سوار کرده....درسته؟؟؟خوب شما این منطق رو از کجا آورده، به نظر من اصلا معقول نیست...چرا به تک تک رباط ها نگاه نکنیم...چرا نگیم همین که اون دانشمند صد ها رباط پرنده ساخته و تو وجودشون ده ها قطعه مناست و موتور گران قیمت مخصوص پرواز گذاشته، باید بر روی تک تک اون رباط ها بال مکانیکی یا پیامبر سوار نکنه؟؟
منطق شما رو که هنوز متوجه نشدم....هنوز ادامه مطلبتون رو نخوندم...ببینیم در ادامه اشاره داشته اید

منطقم ساده است، اگر و تنها اگر ضرورتی برای ارسال رسل وجود داشته باشد حکمت خداوند واجب می‌کند که رسلی را ارسال کند، اگر آن ضرورت برای همگان باشد رسول هم باید برای همگان ارسال شود مگرنه به همان میزان ضرورتش کافی است از این جهت که خداوند حکیم باشد و بماند ... اما اگر ضرورتی نداشته باشد هم هنوز می‌توان ارسال رسل را به دلیل دیگری مثل لطف کردنش به برخی یا تمام بندگانش نسبت داد ...
و البته طبیعی است که مطابق اعتقاد مسلمین خداوند خلق نکرده است تا در دنیا همگان به اوج خلقت خودشان برسند، بلکه برخی از اخبار حاکی از آن است که برخی هستند که هرگز به اوج خلقتی که برایشان به صورت بالقوه فراهم شده است نرسند، در عوض ایشان مختار خلق شده‌اند، یعنی اگر طالب رشد بودند تا میزان خاصی جای رشد دارند که همان اوج خلقتشان باشد، ظرف وجودی ایشان تا حدّ خاصی گنجایش دارد، حالا اگر نخواستند هم ممکن است ظرف بزرگی بمانند که خالی است و با چیزی پر نشده است ... ارسال رسل از جنس پر کردن ظرف وجودی افراد نیست، پذیرش دعوت انبیاء از طرف مخاطبان دعوت ایشان را می‌توان پر شدن ظرف وجودی‌اشان و رشد کردن در نظر گرفت ولی خود ارسال رسل از جنس خبر است و به خودی خود کسی را به اوج خلقتش نمی‌رساند ... بنابراین ارسال رسل فقط شرایط را تسهیل و شاید ممکن می‌کند، اگر تسهیل کند از جنس لطف است و اگر ممکن کند از جنس حکمت است و می‌توان روی اثبات نبوت عامه بحث کرد ... آنچه پیشتر بیان گردید بیش از طرح این احتمال نبود ... اینکه حداقل یک نفر باید به نقطه‌ی اوج خلقت انسان برسد تا کار خداوند از وضع چنان پتانسیلی برای انسان حکیمانه بوده باشد یک حدث اولیه است که می‌توان بیشتر بررسی‌اش کرد، ولی به زعم بنده اهمیتی ندارد ... ما در خلأ معرفتی نیستیم، لازم نیست حتماً اول نبوت عامه بر اساس ضروری حکمت خدا اثبات شود، بلکه می‌توان بررسی کرد که آیا حداقل یکی از این همه انبیاء که ادعا شده است مبعوث شده‌اند واقعاً نبی بوده است یا خیر، اگر یکی از آن‌ها هم نبی بوده باشد نتیجه می‌دهد که نبوت وجود داشته است و خداوند به سوی انسان‌ها نبی فرستاده است ...
پارسا مهر;825924 نوشت:
از کجا بدانیم که حتما انسانی روی زمین خلق می شود که لیاقتش به سر حدی هست که نیاز به پیامبر دارد؟و نیاز به آن برنامه ی جامع دارد بر خلاف دیگران؟؟شاید تمام انسان ها لیقتشان همین است که تنها توسط عقل و فطرتی که به آنها داده شده، هدایت شوند؟
شما مطالب دیگری هم در بخش اول مطلبتان داشتید که من استفاده کردم، ولی احساس کردم پاسخی به این سوال نمی دهد.یعنی ضرورت ارسال پیامبر....البته امیدوارم چیزی رو جا نیانداخته باشم...واقعیت من چند روز بدجور سرم شلوغه، و اعتراف می کنم که اون دقت صد درصدی رو ندارم...

خلقت انسان آیا ضروری بوده است که هدایت کردن او به ارسال انبیاء ضروری باشد؟ خلقت کل جهان آفرینش و عوالم وجود آیا ضروری بوده است که هدایت کردن آن تا یک نقطه‌ی خاص ضروری باشد؟ اگر اصل خلقت بر سر لطف بوده باشد دیگر تمام لوازم این خلقت هم اگر از سنخ همان لطف کردن باشند مشکلی پیش نمی‌آید، حتی همان ضرورت هم در جهت لطف خداست که ایجاد شده است، مثل آنجا که خداوند می‌فرماید فلان چیز را بر خودم واجب کردم، مثل اینکه شما عزم کنید که برای پسرتان کاری را بکنید بدون اینکه این کار حقیقتاً ضرورتی داشته باشد یا بر شما واجب باشد و وظیفه‌اتان باشد ... و الله العالم ...
رعایت حکمت هم که سبب بروز ضرورت می‌شود همچنان از همین طریق قابل رفع و رجوع است ...
و البته در پست قبلی دو جور مخاطب برای دعوت انبیاء علیهم‌السلام آنطور که خبرش به ما رسیده است داریم، یک جور مخاطب آن‌هایی هستند که لیاقت هدایت بیشتری دارند، یک جور مخاطب هم آنهایی هستند که ادعای داشتن لیاقت بیشتر را دارند و اگر امروز فرصت برایشان فراهم نشود فردا مدعی خواهند بود که باید بیش از دیگرانی که هم‌رتبه‌ی ایشان هستند بهره‌مند شده باشند، ارسال رسل برای گروه اول می‌شود از سر لطف جهت هدایت ایشان و جهت برخی حکمت‌ها و اهداف عالیه حال آنکه ارسال رسل برای گروه دوم می‌شود استجابت دعای ایشان و از حیث اتمام حجت خواهد بود و البته هر که بامش بیش برفش بیشتر ... مثال برای این مطلب بسیار است، آنطور که معروف است ابن ملجم لعنه‌الله را حضرت علی علیه‌السلام هشدار دادند که از شهر برود قبل از اینکه دیر شود و امام را به شهادت برساند، اما او گفت که من علی را دوست دارم و باورم نمی‌شود بخواهم روزی او را به قتل برسانم، خوارج ابتدا از سپاهیان خود حضرت بودند و ابن ملجم هم همینطور بود، اگر او آنروز خودبزرگ‌بینی نداشت و پایش را کنار می‌کشید و میدان را رها می‌کرد و می‌رفت امروز گرفتار اتهام قتل سیدالأوصیاء علیه‌السلام نمی‌بود و البته مثال باز هم بسیار زیاد است ... چه بسا «جهل» هم وقتی که دید خداوند چه امتیازها و یاورانی را به «عقل» داده است و دلش خواست و تمنای مشابه آن‌ها را نمود مورد نصیحت قرار گرفته باشد که تو مانند عقل نمی‌توانی از این ابزار و یاوری‌ها در جهت درستش مثبت بگیری و در نتیجه اگر مشابه اینها را نداشته باشی خودت هم راحت‌تر باشی و عاقبتت خوش‌تر و بهتر باشد، اما او اصرار کرده است که مگر من چه از او کم دارم و من از او بهتر هم هستم و در نتیجه‌ی اصرارش خداوند به او هم مشابه آن جنود عقل را داده باشد که اسمشان شد جنود جهل، و در تمام دوران گذشته نه تنها جهل و جنود جهل کاری را در جهت درستش انجام نداده‌اند که بلکه مانع عملکرد صحیح عقل و جنود عقل هم شده‌اند ... ارسال رسل برای جهل و جنود جهل ضروری است از آن جهت که باید بر ایشان اتمام حجت کند، که زیاده‌خواهی نکنند، که خودشناسی کنند، همان خودشناسی که من عرف نفسه فقد عرف ربه، همان خودشناسی که انفع المعارف است ... اما همین ارسال رسل شاید برای مؤمنین و جنود عقل تنها جنبه‌ی لطف و رحمت داشته باشد ... برای سایرینی هم اگر وجود داشته باشند که قانع باشند به هر آنچه که خدا روزی‌اشان کرده است و یا خبر از دیگران ندارند شاید اصلاً ارسال رسل ضرورتی نداشته باشد و دلیلی هم نداشته باشد که خداوند برایشان رسولی بفرستد و همان عقل خودشان برای هدایت شدن به میزان کفایتشان کافی باشد ... اینکه باشند یا بوده باشند کسانی که نه در زمره‌ی عقل و جنود عقل باشند و نه در زمره‌ی جهل و جنود جهل البته سؤال دیگری است که جواب شخصی‌ام برای آن منفی است ولی شاید نیاز به بحث بیشتری داشته باشد که خارج از حوصله‌ی اینجاست ...
پارسا مهر;825924 نوشت:
خوب آن تعریفی که شما از معجزه دادی تا حدی به نظرم با حرف و حدیث های متکلمان متفاوت است....متکلمان مثل شما از معجزه نمی گویند...انها کاملا صغری کبری می چینند والی آخر....
به هر حال، آن تعریف و صحنه ای که شما از معجزه متصور شدید به نظرم نمی تواند واقعیت خارجی داشته باشد...چیزی که در عمل رخ می دهد یک حادثه و اتفاق خارق العاده است...دیگر، نشان ی روشن بودن و امثال این ها، اسم هایی که قرآن و دین ادعا کرده و بر معجزه چسبانده ند...بحث ما هم درون دینی نیست، الالظاهر معجزه یک اتفاق خارق العاده بوده که، به هیچ وجه نمی تواند، نشانه ی روشنی باشد بر وجود خدا یا راست بودن ادعای پیامبری، و مثلا باید از سحر شناخته شود که این عمل از عهده هیچ بشری، حتی آن که استاد استادان ساحران است به یقین بر نمی آید، چون شاید نکته و ترفند و روشی در کار باشد که آن استاد از آن بی خبر است....ولی خوب، شاید از منظر درون دینی نگاه کنیم..بتوانیم بگوییم که معجزه نشان روشنی بوده، و معمولا با دل مخاطب کار داشته تا عقل و چشم ظاهر که باز تاکید می کنم که به نظر متکلمان همچین دیدگاهی از معجزه ارائه نمی دهند...

البته متکلمان زیادی آنطوری هستند که شما می‌فرمایید ولی در طول تاریخ تشیع و اسلام همیشه هم اینطور نبوده است و نظر رایج امروزی هم اینطور نیست که از ابتدا همه رویش متفق‌القول بوده باشند ... شما می‌فرمایید که معجزه باید حتماً کاری خارق‌العاده باشد، حال آنکه خود متکلمین را وقتی از ایشان سؤال کنید که چرا معجزه‌ی رسول خاتم به جای شتری که از دل کوه بیرون بیاید شد قرآن یکی از دلایلی که برایتان می‌آورند این است که انسان تا آن زمان به یک بلوغ عقلی نسبی رسیده بود و دیگر برایش کتاب فرستاده شد (کتاب‌های آسمانی قبلی هم کتاب آسمانی بودند ولی معجزه و دلیل نبوت نبودند و پذیرش آن‌ها متأخر از پذیرش نبی بوده است و نه مقدم بر آن) و به زعم حقیر خود این می‌رساند که ایشان مدعی نیستند که قرآن دارای خرق عادتی از همان جنس خرق عادتی باشد که مثلاً بیرون آمدن شتر از دل کوه بوده است ... گرچه این مسائل با توجه به معجزات دیگر رسول خاتم صلی‌الله‌علیه‌واله مانند شقّ‌القمر و درختی که شهادت داد و گرگی که شهادت داد و امثال آن قابل نقد است و بیش از این به آن نمی‌پردازم ... تنها نکته‌ای که رویش تأکید می‌کنم این است که قرآن خرق عادت هست ولی نه از آن جهتی که معمولاً توصیف می‌شود، جهتی که معمولاً مورد نظر است را حقیر هم قانع نشده‌ام که بتواند سبب اثبات ادعای نبوت یک نبی گردد، حتی در مورد شتر حضرت صالح علیه‌السلام و مار شدن عصای حضرت موسی علیه‌السلام ... نظر آیت‌الله بهجت را در مورد وجه اعجاز قرآن مطالعه بفرمایید ان شاء الله مفید است، حدیثی دیده‌ام که همان مطلب ایشان را القاء می‌نمود و البته هر کجا که به اختلافی برسیم در زیارت جامعه می‌خوانیم که «فصل الخطاب عندکم»، در نتیجه حقیر دلیل برای ادامه‌ی این اختلاف نظرها سراغ ندارم ... بگذریم ...
با اجازه‌ی شما از ادامه‌ی این بحث انصراف می‌دهم، قصدم این بود که صرفاً احتمالات دیگری را هم مطرح کنم که بتوانید رویشان فکر کنید، اگر تمایل داشتید ... @};-

חסר משמעות;827189 نوشت:
با سلام. گرامی ابتدا بنده سخنی که فرمودید و برای بحث بنده مفید است، مطرح می کنم و بعد به اصل بحث برگردیم. شما فرمودید که این احتمال که شاید هدف خدا این باشد که ما با آنچه عقلمان و با اختیارمان بدان می رسد، خوب عمل کنیم، صد در صد قابل رد نیست. پس این احتمال، «یقین عقلی» بر اینکه خدا باید برنامه هایش را به گوش بشر برساند از بین می برد.

مقدمه درست و نتیجه گیری اشتباه.
این احتمال هیچ ربطی به نتیجه گیری شما ندارد.
ما میدانیم که خداوندباید برنامه خود را برای بندگان بفرستد و به گوش آنان برساند.
این مطلب که یقینی است.
اما اینکه این برنامه، همانی باشد که عقل و وجدان توان رسیدن به آن را دارد یا برنامه ای دیگر است که انسان توان رسیدن به آنرا ندارد، محل بحث است.
احتمال دوم، بر اساس دلایلی که در همان پست بیان شد در غایت ضعف است و بر اساس استدلالی که یقین مورد نظر در مباحث اعتقادی را دارد، معتبر است.
اما احتمال اول، صرفا یک احتمال عقلی است که در مقابل ادله وشواهد احتمال مقابلش، تاب مقاومت را ندارد.

חסר משמעות;827189 نوشت:
مسئله اینجاست که در حدیثی از امام صادق، در اصول کافی، حدیثی دارند که می فرمایند که خدا باید سفیرانی داشته باشد که مقاصدش را به گوش مردم برسانند و بعد بحثی هم از نیازهای بشر می شود. ظاهر روایت نشان می دهد که ایشان در حال تبیین اصل نبوت بعد از اثبات نبوت هستند، ولی اگر احتمال فوق را نتوان صد در صد رد کرد، این استدلال هم بر اساس «نشان دادن مقاصد خدا» یقین عقلانی ایجاد نمی کند، و ابعاد دیگر مطروحه در روایت باید کمک کننده باشند. اگر اینطور باشد، پس چرا امام صادق اساساً بحث به گوش رساندن مقاصد را در یک بحث عقلی در کنار سایر مباحث مطرح فرموده اند؟

اولا: اصل نبوت و اثبات نبوت چه فرقی با هم دارد؟
این روایت در صدد بیان ضرورت نیاز به نبی است که بیان دیگری از دلیلی عقلی اثبات اصل نبوت است.

ثانیا: این بیان عقلی است چون از وحی و تجربه و شهود استفاده نکرده است.
یعنی از استدلالی استفاده شده است که در هیج یک از روش های فوق مورد استفاده قرار نمیگیرد.
در این بیان از مقدمه ای استفاده شده که مبتنی بر حمت الهی است.

ثالثا:یقین عقلی در مباحث اعتقادی، یقین منطقی و ریاضی-که تمام احتمالات را نفی میکند- نیست. اصولا تحقق چنین یقینی در مباحث اعتقادی و متافیزیک، تقریبا یا تحقیقا امکان ندارد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;827194 نوشت:
امام صادق بحث تنزیه خدا را مطرح کرده اند. ولی توضیحی داده نشده است که سخن گفتن خدا با مردم(و لو اینکه بدون مشاهده و تماس جسمانی باشد) چرا با منزه بودن خدا ناسازگار است. دلیل چیست؟

توضیح این است که:
خداوند موجودی است مجرد و فرازمانی و مکانی.
ارتباط با هر موجود فرازمانی و مکانی، تنها برای موجودی امکان دارد مجرد و فرازمانی و مکانی که قابلیت ارتباط با غیب را در خود ایجاد کرده است..
پس ارتباط با خدا، تنها از طریق روحی امکان دارد که ارتقا و کمال یافته و توانایی این ارتباط را در خودش ایجاد کرده است.

از سوی دیگر، مردم عادی با تن دادن به تمایلات مادی و شهوانی و بها دادن بیش از حد به بدن و تمایلات نفسانی، روح خود را ضعیف کرده اند و چنین روحی، توانایی ارتباط با غیب را به دست نیاورده است.
پس مردم عادی چنین توانی را ندارند.

بنابراین، خلاصه بیان حضرت این است که:
مردم عادی تنها قادر به درک امور مادی و جسمانی هستند.
خداوند متعال، منزه از چنین ارتباطی است.
پس نمیتوان به مردم عادی، وحی کرد.

صدیق;828106 نوشت:
مقدمه درست و نتیجه گیری اشتباه.
این احتمال هیچ ربطی به نتیجه گیری شما ندارد.
ما میدانیم که خداوندباید برنامه خود را برای بندگان بفرستد و به گوش آنان برساند.
این مطلب که یقینی است.
اما اینکه این برنامه، همانی باشد که عقل و وجدان توان رسیدن به آن را دارد یا برنامه ای دیگر است که انسان توان رسیدن به آنرا ندارد، محل بحث است.
احتمال دوم، بر اساس دلایلی که در همان پست بیان شد در غایت ضعف است و بر اساس استدلالی که یقین مورد نظر در مباحث اعتقادی را دارد، معتبر است.
اما احتمال اول، صرفا یک احتمال عقلی است که در مقابل ادله وشواهد احتمال مقابلش، تاب مقاومت را ندارد.

با سلام. جناب صدیق، متأسفانه بحث چند گام به عقب برگشت! سؤال مربوط به م7 در پست شماره 3 بود که شما نوشته بودید: «م7. آگاه شدن از این برنامه از چند مسیر قابل فرض است: عقل، وجدان، تجربه، الهام، وحی.» در پست 13، بنده پرسیدم: «در صورت وجود برنامه، چه نیازی به آگاه کردن بندگان است؟» شما در پست 19 اینطور پاسخ دادید: «چون قرار است بندگان با استفاده از آن برنامه و پایبندی به آن، به هدفی که خداوند داشته است برسند و خود را سعادتمند کنند.»

بنده در پست 22 نوشتم: «شاید برنامۀ خدا، فقط این باشد که ما موجودات مختار و دارای شعور، از اختیار و شعور خود به درستی استفاده کنیم. در این صورت م7 در پست 3 موضوعیت پیدا نمی کند، زیرا عقل و وجدان قابلیت استفادۀ صحیح از اختیار و شعور را دارند. پس نیازی هم نخواهد بود که خدا برنامه را به ما ابلاغ کند.» و این در پست 35 به صورت دقیقتر، اینگونه مطرح شد: «مگر مطمئنیم نقشی که انسان در اجرای طرح خدا در جهان دارد، چیزی خارج از آنچه روال عقلی و اخلاقی زندگی اوست، تا لازم باشد خدا سفیری بفرستد و مسئله را برایش تبیین کند؟»

شما در پاسخ به این سؤال است که در پست54، نوشته اید: «این احتمال، قاعدتا از راه عقل که نمیتواند باشد. از راه وحی نیز که موجب مصادره به مطلوب میشود. اما اگرما از مضمون وحی استفاده کنیم حداقل برای ایجاد احتمالی در مقابل احتمال دیگر. دقت کنید ما در اینجا به دنبال ابطال صددرصدی احتمال شما نیستیم، چرا که موجب مصادره میشود.»

اصل ابهام بنده همچنان چیز دیگری است، که البته تا به حال به اشکال مختلف ذکر کرده ام:

مقدمه1: احتمال عقلی وجود دارد که برنامۀ خدا، فقط این باشد که بشر از عقل و اختیار خود به درستی استفاده کند.

مقدمه2: اگر احتمال ذکر شده در مقدمۀ 1، تحقق بیابد، لازم نیست خدا ما را از برنامه اش مطلع کند، زیرا عقل سلیم و وجدان بشر برای التزام به این برنامه کفایت می کنند.

نتیجه: زمانی بر خدا لازم است که برنامۀ خود را به گوش بشر برساند که احتمال ذکر شده در مقدمۀ 1، منتفی باشد.

در مقابل، شما در پست اخیر نوشته اید: «ما میدانیم که خداوندباید برنامه خود را برای بندگان بفرستد و به گوش آنان برساند.»

شما بفرمایید از مقدمه1، مقدمه2 و نتیجه کدام غلط است و بفرمایید چرا غلط است.

صدیق;828109 نوشت:
[=microsoft sans serif]
توضیح این است که:
خداوند موجودی است مجرد و فرازمانی و مکانی.
ارتباط با هر موجود فرازمانی و مکانی، تنها برای موجودی امکان دارد مجرد و فرازمانی و مکانی که قابلیت ارتباط با غیب را در خود ایجاد کرده است..
پس ارتباط با خدا، تنها از طریق روحی امکان دارد که ارتقا و کمال یافته و توانایی این ارتباط را در خودش ایجاد کرده است.

از سوی دیگر، مردم عادی با تن دادن به تمایلات مادی و شهوانی و بها دادن بیش از حد به بدن و تمایلات نفسانی، روح خود را ضعیف کرده اند و چنین روحی، توانایی ارتباط با غیب را به دست نیاورده است.
پس مردم عادی چنین توانی را ندارند.

بنابراین، خلاصه بیان حضرت این است که:
مردم عادی تنها قادر به درک امور مادی و جسمانی هستند.
خداوند متعال، منزه از چنین ارتباطی است.
پس نمیتوان به مردم عادی، وحی کرد.

با سلام دوباره.

اینجا دو مسئله مطرح می شود:

1. اینکه فرمودید: «[=microsoft sans serif]ارتباط با هر موجود فرازمانی و مکانی، تنها برای موجودی امکان دارد مجرد و فرازمانی و مکانی که قابلیت ارتباط با غیب را در خود ایجاد کرده است.» حکمی است که هنوز اثباتش را نفرموده اید. اگر در پستهای پیشین برهانی بر آن اقامه فرموده اید، بفرمایید که بازخوانی کنم، در غیر اینصورت خواهش بنده این است که دلیل خود بر این دو گزارۀ کلیدی ذکر شده پست اول را مطرح بفرمایید:

الف)ارتباط با هر موجود فرازمانی و مکانی، تنها برای موجودی امکان دارد مجرد و فرازمانی و مکانی است.

ب)این موجود مجرد و فرازمانی و مکانی(روح بشر) باید قابلیت ارتباط با غیب را در خود ایجاد کرده باشد تا چنین ارتباطی شدنی باشد.

باز عنایت داشته باشید که در هر دو مورد اصل مسئله در ناسازگاری ای است که اگر خدا بر خلاف آن عمل کند با کمال ذاتی خدا خواهد داشت. زیرا امام صادق از محدودیت ما سخن نمی فرمایند، بلکه از منزه بودن خدا سخن می گویند.

2. اگر روحی که قرار است چنین ارتباطی داشته باشد، باید حتماً چنین قابلیتی داشته باشد، چرا خدا چنین قابلیتی را از بدو تولد به همگان نداده است؟ آیا دلیل ما مثل همان بحث پیشین، این است که خدا نداده و انتخابش حکیمانه ترین حالت ممکن بوده، ی دلیل منطقی داریم بر غیرحکیمانه بودن دادن قابلیت دریافت وحی به همگان؟

متشکرم.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;828208 نوشت:

مقدمه1: احتمال عقلی وجود دارد که برنامۀ خدا، فقط این باشد که بشر از عقل و اختیار خود به درستی استفاده کند.
مقدمه2: اگر احتمال ذکر شده در مقدمۀ 1، تحقق بیابد، لازم نیست خدا ما را از برنامه اش مطلع کند، زیرا عقل سلیم و وجدان بشر برای التزام به این برنامه کفایت می کنند.
نتیجه: زمانی بر خدا لازم است که برنامۀ خود را به گوش بشر برساند که احتمال ذکر شده در مقدمۀ 1، منتفی باشد.
شما بفرمایید از مقدمه1، مقدمه2 و نتیجه کدام غلط است و بفرمایید چرا غلط است.

باسلام
اشتباهی روی نداده است.
تاکید بنده بر روی این نکته است که نتیجه گیری شما از یک احتمال عقلی صرف در مقابل احتمالی که صرفا عقلی نیست و مویدات و دلایلی دارد نادرست ست.
بعلاوه در استدلالی که در بالا تنسیق کردید، مقدمه دوم اشتباه است.
توضیح اینکه:
مقدمه دوم شما بیان میکند که اگر احتمال مقدمه اول، تحقق بیابد، دیگر لازم نیست. خود شما نیز مقدم در این شرطیه را تحقق احتمال مذکور ذکر کرده اید، در حالیکه تحقق آن محل تامل است. شما باید اثبات کنید که چنین احتمالی تحقق یافته است. اگر منظور شما از تحقق صرفا وجود ذهنی است، فایده ای ندارد چرا که در مقابل، احتمال دیگر نیز وجود دارد که با قطع نظر از مویدهایش، حداقل مساوی با این احتمال است.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;828211 نوشت:
الف)ارتباط با هر موجود فرازمانی و مکانی، تنها برای موجودی امکان دارد مجرد و فرازمانی و مکانی است.

دلیلش سنخیت میان این دو سنخ موجود است.
موجود مادی زمانی-مکانی است و موجود مجرد، فرازمانی-فرامکانی.
خب معلوم است که موجود فرازمانی با موجود زمان مند نمیتواند ارتباط برقرار کند.
همانطور که موجود محصور در مکان، توان ارتباط با موجود مجرد از مکان را ندارد.
البته این ناتوانی از طرف موجود مادی، ناتوانی فاعل است و از طرف موجود مجرد، به خاطر عدم قابلیت قابل.
در نتیجه فقط موجودات هم سنخ میتوانند با هم ارتباط داشته باشند.

חסר משמעות;828211 نوشت:
ب)این موجود مجرد و فرازمانی و مکانی(روح بشر) باید قابلیت ارتباط با غیب را در خود ایجاد کرده باشد تا چنین ارتباطی شدنی باشد.

در بخش قبل گفتیم که فقط دو موجود هم سنخ(از نظر مادی و تجرد) میتوانند ارتباط داشته باشند.
در جایی که موجود مجرد، در تنگناهای مادیت گرفتار نباشد، این ارتباط وجود دارد و نحوه آن به شدت و ضعف بستگی دارد.
اما وقتی یک طرف این ارتباط، خودش در ارتباط تعلقی با بدن مادی قرار دارد و به همین خاطر، از توان اولیه اش کاسته شده است، برای ارتباط با موجود مجرد دیگر، طرف محصور لازم است خودش را از تنگناهای مادیت بیرون بکشد.
شاید بتوان به این صورت تشبیه کرد.
دیدن یک موجود مادی، نیازمند داشتن چشم سر است که توان دیدن داشته باشد و نور کافی.
تا اینجا اصل ارتباط مشخص شد که نیاز به تناسب دو طرف است.
اما اگر همین چشم، با پرده هایی پوشانده شده باشد، گرچه نور کافی در کار باشد ولی برای مشاهده نیاز به کنار زدن پرده ها هست.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;828211 نوشت:
2. اگر روحی که قرار است چنین ارتباطی داشته باشد، باید حتماً چنین قابلیتی داشته باشد، چرا خدا چنین قابلیتی را از بدو تولد به همگان نداده است؟ آیا دلیل ما مثل همان بحث پیشین، این است که خدا نداده و انتخابش حکیمانه ترین حالت ممکن بوده، ی دلیل منطقی داریم بر غیرحکیمانه بودن دادن قابلیت دریافت وحی به همگان؟

علتش را ما نمیدانیم و فقط به استناد حکمت خدا، میدانیم که کار لغوی نیست.
اما میدانیم که همه انسانها توان این ارتباط را ندارند.
البته همانطور که در بخشهای قبل نیز عرض شد، میتوان مدعی شد که اگر خداوند این ارتباط را به همگان داده بود، اصل آوردن انسانهایی که بر آنها وحی میشود بر روی زمین، به نظر لغو میرسد.
چرا که:
اگر همگان توان ارتباط را داشته باشد، این ارتباط دو حالت دارد: یا معصومانه است یا نه.(یعنی یا این وحی، بی اشتباه به شخص میرسد یا نه)
اگر معصومانه نباشد که فایده ای ندارد و حکمت خدا در ارسال وحی و در نتیجه افرینش زیر سوال میرود.
اگر معصومانه باشد، آوردن انسانهای معصوم مورد سوال قرار میگیرد. چرا انسانهای معصوم به زمین آورده میشوند؟
خصوصا وقتی عصمت در مقوله وحی، مستلزم عصمت در زندگی روزمره باشد.(که به نظر میرسد در این بحث هست وگرنه حتی اگر خداوند نیز این قابلیت را به شخص بدهد، او با گناه آنرا از دست خواهد داد.
با این پیش فرض،
آوردن انسانهایی که معصوم هستند دو فایده عمده میتواند داشته باشد:
اولا: در زندگی دنیا با انسانها لجوج و کافر و متعصب برخورد داشته باشند و در راه خداوند در مصیبت و سختیها صبر کنند.
ثانیا: الگویی برای انسانهای دیگر باشند.
حال اگر فرض کنیم همه انسانها معصوم هستند، دیگر نه فایده اول وجود دارد و نه فایده دوم و در نتیجه، آوردن معصومان بر روی زمین تقریبا بی معنا میشود.
موفق باشید.

صدیق;829386 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
اشتباهی روی نداده است.
تاکید بنده بر روی این نکته است که نتیجه گیری شما از یک احتمال عقلی صرف در مقابل احتمالی که صرفا عقلی نیست و مویدات و دلایلی دارد نادرست ست.
بعلاوه در استدلالی که در بالا تنسیق کردید، مقدمه دوم اشتباه است.
توضیح اینکه:
مقدمه دوم شما بیان میکند که اگر احتمال مقدمه اول، تحقق بیابد، دیگر لازم نیست. خود شما نیز مقدم در این شرطیه را تحقق احتمال مذکور ذکر کرده اید، در حالیکه تحقق آن محل تامل است. شما باید اثبات کنید که چنین احتمالی تحقق یافته است. اگر منظور شما از تحقق صرفا وجود ذهنی است، فایده ای ندارد چرا که در مقابل، احتمال دیگر نیز وجود دارد که با قطع نظر از مویدهایش، حداقل مساوی با این احتمال است.

با سلام. جناب صدیق گرامی، اگر منظور بنده ردّ لزوم بعثت انبیاء بود، فرمایش شما صحیح بود، باید تحقق احتمال دوم می توانست بدان کمک کند، ولی بنده در حال پرسش در مورد التزامی هستم که شما مطرح می کنید. این بیان شما که فرمودید: «[=microsoft sans serif]اگر منظور شما از تحقق صرفا وجود ذهنی است، فایده ای ندارد چرا که در مقابل، احتمال دیگر نیز وجود دارد که با قطع نظر از مویدهایش، حداقل مساوی با این احتمال است.» یک اثر دارد و آن از بین بردن یقین عقلی است. شما می فرمایید احتمال دیگری هم هست، احتمالاً عقلا به احتمال دیگر شما توجه می کنند، ولی هر یقینی با احتمال نوع خودش از بین می رود: «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» احتمال عقلی، یقین عقلی را از بین می برد و استدلال عقلی را باطل می کند.

استدلال فوق، منظورش این است که «احتمال دارد که برنامۀ خدا این باشد که ما از عقل و اختیارمان به درستی استفاده کنیم.» و این استدلال شما برای لزوم اطلاعرسانی خدا از برنامه اش را زیر سؤال می برد. شما در پست 19 اینطور پاسخ دادید: «چون قرار است بندگان با استفاده از آن برنامه و پایبندی به آن، به هدفی که خداوند داشته است برسند و خود را سعادتمند کنند.» حال احتمال عقلی فوق، این دلیل را بر می دارد، زیرا عقل و وجدان انسان در صورتی که برنامه فقط استفادۀ صحیح از عقل و اختیار باشد، غیرالزامی می شود.

صدیق;829387 نوشت:
[=microsoft sans serif]
دلیلش سنخیت میان این دو سنخ موجود است.
موجود مادی زمانی-مکانی است و موجود مجرد، فرازمانی-فرامکانی.
خب معلوم است که موجود فرازمانی با موجود زمان مند نمیتواند ارتباط برقرار کند.
همانطور که موجود محصور در مکان، توان ارتباط با موجود مجرد از مکان را ندارد.
البته این ناتوانی از طرف موجود مادی، ناتوانی فاعل است و از طرف موجود مجرد، به خاطر عدم قابلیت قابل.
در نتیجه فقط موجودات هم سنخ میتوانند با هم ارتباط داشته باشند.

با سلام دوباره، جناب صدیق، این فرمایش شما کمی گنگ است. بنا به فرمایش شما، هیچ ارتباطی بین مجردات و مادیات نباید باشد! ولی خب اینگونه نیست؛ مثلاً روح با جسم ارتباط داد!

بعلاوه موجود مجرد می تواند ارتباط کلامی خود را به شکل قابل فهم برای موجود مادی در آورد، مثل نزول قرآن.

صدیق;829387 نوشت:
[=microsoft sans serif]
در بخش قبل گفتیم که فقط دو موجود هم سنخ(از نظر مادی و تجرد) میتوانند ارتباط داشته باشند.
در جایی که موجود مجرد، در تنگناهای مادیت گرفتار نباشد، این ارتباط وجود دارد و نحوه آن به شدت و ضعف بستگی دارد.
اما وقتی یک طرف این ارتباط، خودش در ارتباط تعلقی با بدن مادی قرار دارد و به همین خاطر، از توان اولیه اش کاسته شده است، برای ارتباط با موجود مجرد دیگر، طرف محصور لازم است خودش را از تنگناهای مادیت بیرون بکشد.
شاید بتوان به این صورت تشبیه کرد.
دیدن یک موجود مادی، نیازمند داشتن چشم سر است که توان دیدن داشته باشد و نور کافی.
تا اینجا اصل ارتباط مشخص شد که نیاز به تناسب دو طرف است.
اما اگر همین چشم، با پرده هایی پوشانده شده باشد، گرچه نور کافی در کار باشد ولی برای مشاهده نیاز به کنار زدن پرده ها هست.

جناب صدیق، آیا فرمایشات فوق فرمایشات عقلی با پشتوانۀ برهانی هستند؟ مثلاً اینکه روح مجرد ما در تنگناهای مادی است و در این شرایط نمی توانیم با خالق رابطه برقرار کنیم. دلیل و برهان می خواهد و به صرف تمثیل مسئله حل نمی شود.

بعلاوه فراموش نفرمایید، مسئله بر سر منزه بودن خدا از ارتباط با روحی است که به آن مقامی که می فرمایید نرسیده است و سؤال از این است که چرا خدا نباید چنین رابطه ای برقرار کند.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;829411 نوشت:
با سلام. جناب صدیق گرامی، اگر منظور بنده ردّ لزوم بعثت انبیاء بود، فرمایش شما صحیح بود، باید تحقق احتمال دوم می توانست بدان کمک کند، ولی بنده در حال پرسش در مورد التزامی هستم که شما مطرح می کنید. این بیان شما که فرمودید: «اگر منظور شما از تحقق صرفا وجود ذهنی است، فایده ای ندارد چرا که در مقابل، احتمال دیگر نیز وجود دارد که با قطع نظر از مویدهایش، حداقل مساوی با این احتمال است.» یک اثر دارد و آن از بین بردن یقین عقلی است. شما می فرمایید احتمال دیگری هم هست، احتمالاً عقلا به احتمال دیگر شما توجه می کنند، ولی هر یقینی با احتمال نوع خودش از بین می رود: «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» احتمال عقلی، یقین عقلی را از بین می برد و استدلال عقلی را باطل می کند.

باسلام
اگر ما به دنبال یقین ریاضی بودیم، فرمایش شما صحیح بود.
ولی این یقین در الاهیات و مباحث متافیزیکی به غایت نادر است و کسی هم به دنبال آن نیست.
بلکه احتمالی پذیرفته و دنبال میشود که یا تبیین ساده تر و سرراست تری داشته باشد و یا مودیات بیشتری داشته باشد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;829415 نوشت:
با سلام دوباره، جناب صدیق، این فرمایش شما کمی گنگ است. بنا به فرمایش شما، هیچ ارتباطی بین مجردات و مادیات نباید باشد! ولی خب اینگونه نیست؛ مثلاً روح با جسم ارتباط داد!

بعلاوه موجود مجرد می تواند ارتباط کلامی خود را به شکل قابل فهم برای موجود مادی در آورد، مثل نزول قرآن.


חסר משמעות;829415 نوشت:
جناب صدیق، آیا فرمایشات فوق فرمایشات عقلی با پشتوانۀ برهانی هستند؟ مثلاً اینکه روح مجرد ما در تنگناهای مادی است و در این شرایط نمی توانیم با خالق رابطه برقرار کنیم. دلیل و برهان می خواهد و به صرف تمثیل مسئله حل نمی شود.

بعلاوه فراموش نفرمایید، مسئله بر سر منزه بودن خدا از ارتباط با روحی است که به آن مقامی که می فرمایید نرسیده است و سؤال از این است که چرا خدا نباید چنین رابطه ای برقرار کند.


این بحث ارتباط مستقیمی با مسئله تاپیک ندارد. به همین جهت اگر لازم میدانید به صورت مبسوط به آن پرداخته شود، در تاپیک مستقلی آنرا مطرح کنید.
فعلا به عنوان یک مقدمه در بحث مورد تسالم قرار میگیرد.

صدیق;829811 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
اگر ما به دنبال یقین ریاضی بودیم، فرمایش شما صحیح بود.
ولی این یقین در الاهیات و مباحث متافیزیکی به غایت نادر است و کسی هم به دنبال آن نیست.
بلکه احتمالی پذیرفته و دنبال میشود که یا تبیین ساده تر و سرراست تری داشته باشد و یا مودیات بیشتری داشته باشد.

با سلام. جناب صدیق عزیز، از قرار معلوم شما مدعی هستید که این احتمال مورد نظر بنده، در یقین منطقی جایی ندارد و بر یک یقین سختگیرانۀ ریاضیاتی اثر دارد. به راستی بنده مشتاق این هستم که شما نشان بدهید که این احتمال یک احتمال عقلی و منطقی نیست.

شما می فرمایید خدا برنامه هایی برای بشر دارد که باید به گوش بشر برساند و قبول دارید که این این بایستگی زمانی است که اگر این برنامه به گوش بشر نرسد، هدف خدا تحقق پیدا نمی کند. خب اینجا این احتمال که هدف خدا صرفاً این باشد که ما از عقل و اختیار خود به درستی استفاده کنیم، چگونه یک احتمال عقلی نیست؟ بلکه حتی باید بر سر غیرعقلایی بودن آن نیز بحث کرد.

خواهشمندم توضیح دهید.

صدیق;829814 نوشت:
[=microsoft sans serif]

این بحث ارتباط مستقیمی با مسئله تاپیک ندارد. به همین جهت اگر لازم میدانید به صورت مبسوط به آن پرداخته شود، در تاپیک مستقلی آنرا مطرح کنید.
فعلا به عنوان یک مقدمه در بحث مورد تسالم قرار میگیرد.

با سلام مجدد. البته گرامی این مسئله ارتباط زیادی با تاپیک دارد. منتظر پاسختان در مورد تسالم هستم.

با سلام دوباره، یک سؤالی که در بحث ضرورت بعثت انبیاء و با توجه به پست سوم تاپیک مطرح می شود، این است که نباید در بین پیامبر انقطاعی پیش بیاید ولی با توجه به آیه 19 سورۀ مائده، دوران پیش از پیامبر، دوران فترت بوده و پیامبری مبعوث نمی شده است. آیا این مثل به ضرورت بعثت انبیاء و توضیح شما در پست سوم، سازگار است؟

متشکرم

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;829966 نوشت:
با سلام. جناب صدیق عزیز، از قرار معلوم شما مدعی هستید که این احتمال مورد نظر بنده، در یقین منطقی جایی ندارد و بر یک یقین سختگیرانۀ ریاضیاتی اثر دارد. به راستی بنده مشتاق این هستم که شما نشان بدهید که این احتمال یک احتمال عقلی و منطقی نیست.

سلام
اتفاقا عرض کردم که این احتمال شما، یک احتمال عقلی است ولی احتمالی که شواهد زیادی بر تحقق آن وجود ندارد و بیشتر یک احتمال عقلی صرف است.

חסר משמעות;829966 نوشت:
شما می فرمایید خدا برنامه هایی برای بشر دارد که باید به گوش بشر برساند و قبول دارید که این این بایستگی زمانی است که اگر این برنامه به گوش بشر نرسد، هدف خدا تحقق پیدا نمی کند. خب اینجا این احتمال که هدف خدا صرفاً این باشد که ما از عقل و اختیار خود به درستی استفاده کنیم، چگونه یک احتمال عقلی نیست؟ بلکه حتی باید بر سر غیرعقلایی بودن آن نیز بحث کرد

بله این بحث نیز چندبار تکرار کردیم.
هدف خدا زمانی محقق میشود که برنامه خود را به گوش بندگانش برساند.
اما این رساندن به چه نحوی است:
یکی اینکه همین عقل و وجدان ما کافی باشد.
دیگری اینکه چیزی ورای عقل و وجدان ما باشد.
احتمال اول، ایراد عقلی ندارد ولی مشکلش اینجاست هم دلیلی برای توجیهش نداریم و هم شواهدی بر علیه آن داریم:
اولا: عقل که صرفا به یکسری امور کلی حکم میکند و اصلا ادراک امور جزئی در تیررس عقل نیست. حتی عقل عملی نیز که حکم به حسن عدل و قبح ظلم میکند، توان شناخت مصداق این حکم خودش را یا اصلا ندارد یا خیلی از مواقع ندارد.
ثانیا: وجدان انسان هم فایده ندارد چرا که وجدان نیز سه مشکل دارد:
یکی اینکه به شدت شخصی میشود.
دوم اینکه ملاکی برای تشخیص حکم وجدان از غیر وجدان(توهم وجدان) نداریم.
سوم اینکه احکام وجدان به غایت کم است.

خب شاید بگویید همین مقدار حکم کردن کافی است. احکام کلی عقل نظری و راهکارهای عقل عملی و دستورالعملهای وجدان. پاسخ در این صورت این است که در این صورت با دو فرض روبرو هستیم:
اکتفا کردن به حداقل یا تمسک به برنامه حداکثری.
اما فرض دوم، مویدهایی دارد که انسان عاقل به صرف احتمال اینکه حداقلهای عقلی ووجدانی کفایت بکند، از آن چشم نمیپوشد:
اولا: فرض دوم، پشتوانه صدق نبی دارد از معجزه گرفته تا شخصیت نبی و شواهد و قرائن محیطی و اجتماعی و پیروان ابتدایی نبی.
ثانیا: محتوای ادیان به صورت یک بسته و پکیج، ایراد عقلی ندارد و علاوه بر اینکه کمک زیادی به یافته های عقل عملی و وجدان دارد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;829968 نوشت:
با سلام مجدد. البته گرامی این مسئله ارتباط زیادی با تاپیک دارد. منتظر پاسختان در مورد تسالم هستم.

این بحث از مبادی مسئله ارتباط با غیب است و اگر قرار باشد همه مباحث آنرا بحث کنیم باید از توانایی های نفس، تجرد نفس، تجرد قوه خیال، خیال متصل و منفصل، نحوه ارتباط باغیب، نحوه وحی و فرایند آن و .... نیز بحث کنیم.
پس منظور از عدم ارتباط، این نیست که اصلا هیچ ارتباطی بین اینها نیست، بلکه بدین معناست که در این مسئله، لازم است یک سری امور را اصل موضوع قرار بدهیم و در جای دیگر بحث کنیم تا بحث به درازا کشیده نشود.
پیش فرضهای سوالی که مطرح کردید (حداقل) اینهاست:
1. حکیم بودن خدا
2. توانایی نفس در ارتباط با غیب
3. عدم توانایی بالفعل تمام نفوس در ا رتباط با فرشته وحی
4. لزوم سنخیت بین دو مُدرِک

شما فعلا با پیش فرض صحت این امور جلو بیائید، اگر ایراد داشتید در مبحث مستقلی آنرا دنبال کنید.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;829969 نوشت:
با سلام دوباره، یک سؤالی که در بحث ضرورت بعثت انبیاء و با توجه به پست سوم تاپیک مطرح می شود، این است که نباید در بین پیامبر انقطاعی پیش بیاید ولی با توجه به آیه 19 سورۀ مائده، دوران پیش از پیامبر، دوران فترت بوده و پیامبری مبعوث نمی شده است. آیا این مثل به ضرورت بعثت انبیاء و توضیح شما در پست سوم، سازگار است؟

اولا: بر اساس آیه 14 سوره یس و نظرات مفسران اسلامی، بین زمان پیامبر اکرم(ص) و حضرت عیسی(ع)، حداقل سه یا چهار نفر پیامبر مبعوث شده است.

ثانیا: رسول نبوده ولی وصی بوده است و وصی وظیفه تبلیغ دین را داشته است. توضیح اینکه:
منظور از فراز "على فترة الرسل" صرفا این است که شخصی با عنوان و وظیفه رسالت در این دوران نبوده است
يعنى رسولانى در اين دوران نبودند اما هيچ مانعى ندارد كه اوصياى آنها وجود داشته باشند.به تعبير بهتر" رسولان"، آنهايى بودند كه دست به تبليغات وسيع و دامنه دارى ميزدند، مردم را بشارت و انذار ميدادند، سكوت و خاموشى اجتماعات را در هم مى ‏شكستند، و صداى خود را به گوش همگان ميرساندند، ولى اوصياى آنها همگى چنين ماموريتى را نداشتند و حتى گاهى ممكن است آنها بخاطر يك سلسله عوامل اجتماعى در ميان مردم بطور پنهان زندگى داشته باشند.(1)

چنانکه امیرالمومنین بیان میکند:
«اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم للَّه بحجة اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج اللَّه و بيناته يحفظ اللَّه بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظرائهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم.»
" آرى روى زمين هرگز از كسى كه قيام به حجت الهى كند خالى نخواهد ماند خواه آشكار و مشهور باشد يا پنهان و ناشناخته، براى اينكه احكام و دستورات و دلائل و نشانه‏ هاى خداوند از ميان نرود (و آنها را از تحريف و دستبرد مصون دارند) ... خداوند بوسيله آنها دلائل و نشانه‏ هاى خود را حفظ مى‏كند تا به افرادى همانند خود بسپارند و بذر آن را در دل هاى كسانى شبيه خود بيفشانند ...(2)

ـــــــــ
1.تفسیر نمونه، ج4، ص332-333
2.نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 147

صدیق;830535 نوشت:
[=microsoft sans serif]
این بحث از مبادی مسئله ارتباط با غیب است و اگر قرار باشد همه مباحث آنرا بحث کنیم باید از توانایی های نفس، تجرد نفس، تجرد قوه خیال، خیال متصل و منفصل، نحوه ارتباط باغیب، نحوه وحی و فرایند آن و .... نیز بحث کنیم.
پس منظور از عدم ارتباط، این نیست که اصلا هیچ ارتباطی بین اینها نیست، بلکه بدین معناست که در این مسئله، لازم است یک سری امور را اصل موضوع قرار بدهیم و در جای دیگر بحث کنیم تا بحث به درازا کشیده نشود.
پیش فرضهای سوالی که مطرح کردید (حداقل) اینهاست:
1. حکیم بودن خدا
2. توانایی نفس در ارتباط با غیب
3. عدم توانایی بالفعل تمام نفوس در ا رتباط با فرشته وحی
4. لزوم سنخیت بین دو مُدرِک

شما فعلا با پیش فرض صحت این امور جلو بیائید، اگر ایراد داشتید در مبحث مستقلی آنرا دنبال کنید.

با سلام. جناب صدیق، بنده با 1 و 2 مشکلی ندارم، اما بند 3 و 4، خود حکمهایی هستند که در چند پست اخیر پیرامونشان، پرسش و پاسخ داشتیم، اگر اینها پیشفرض باشند که چیز زیادی برای اثبات نداریم. اگر منظورتان در سایر بحثهای مربوط به نبوت است، می توانیم با این پیشفرضها جلو بیاییم، ولی در این مبحث اخیر، موارد 3 و 4 خود حکمهای محتاج اثبات هستند.

صدیق;830533 نوشت:
[=microsoft sans serif]

اتفاقا عرض کردم که این احتمال شما، یک احتمال عقلی است ولی احتمالی که شواهد زیادی بر تحقق آن وجود ندارد و بیشتر یک احتمال عقلی صرف است.

با سلام دوباره، جناب صدیق، براساس آموخته های بنده، "احتمال عقلی صرف" مورد توجه عقلا قرار نمی گیرد و لذا به یقین عُقلایی صدمه نمی زند، ولی «یقین عقلی یا منطقی» را از بین می کند. پس اگر این احتمال یک احتمال عقلی صرف علیه استدلال شما، بر اساس برنامه ریزی خدا باشد، آنگاه استدلال شما منجر به یقین عُقلایی به ضرورت بعثت انبیاء خواهد شد و نه یقین عقلانی.

صدیق;830533 نوشت:
[=microsoft sans serif]
بله این بحث نیز چندبار تکرار کردیم.
هدف خدا زمانی محقق میشود که برنامه خود را به گوش بندگانش برساند.
اما این رساندن به چه نحوی است:
یکی اینکه همین عقل و وجدان ما کافی باشد.
دیگری اینکه چیزی ورای عقل و وجدان ما باشد.
احتمال اول، ایراد عقلی ندارد ولی مشکلش اینجاست هم دلیلی برای توجیهش نداریم و هم شواهدی بر علیه آن داریم:
اولا: عقل که صرفا به یکسری امور کلی حکم میکند و اصلا ادراک امور جزئی در تیررس عقل نیست. حتی عقل عملی نیز که حکم به حسن عدل و قبح ظلم میکند، توان شناخت مصداق این حکم خودش را یا اصلا ندارد یا خیلی از مواقع ندارد.
ثانیا: وجدان انسان هم فایده ندارد چرا که وجدان نیز سه مشکل دارد:
یکی اینکه به شدت شخصی میشود.
دوم اینکه ملاکی برای تشخیص حکم وجدان از غیر وجدان(توهم وجدان) نداریم.
سوم اینکه احکام وجدان به غایت کم است.

خب شاید بگویید همین مقدار حکم کردن کافی است. احکام کلی عقل نظری و راهکارهای عقل عملی و دستورالعملهای وجدان. پاسخ در این صورت این است که در این صورت با دو فرض روبرو هستیم:
اکتفا کردن به حداقل یا تمسک به برنامه حداکثری.
اما فرض دوم، مویدهایی دارد که انسان عاقل به صرف احتمال اینکه حداقلهای عقلی ووجدانی کفایت بکند، از آن چشم نمیپوشد:
اولا: فرض دوم، پشتوانه صدق نبی دارد از معجزه گرفته تا شخصیت نبی و شواهد و قرائن محیطی و اجتماعی و پیروان ابتدایی نبی.
ثانیا: محتوای ادیان به صورت یک بسته و پکیج، ایراد عقلی ندارد و علاوه بر اینکه کمک زیادی به یافته های عقل عملی و وجدان دارد.

بسیار عالی، ولی عنایت دارید که اینجا فرض دوم که مؤیدهایی دارد که انسان عاقل از آنها چشمپوشی نمی کند، هم مبنای شما عُقلاست و هم محتوای مؤیدهایتان، چنانکه در بحثهایی که در مورد معجزه و شواهد و قرائن داشتیم، معجزه و جمع و شواهد و قرائن، بدون وجود دلیل عقلی بر ضرورت بعثت انبیاء و مطرح شدن بحث حکمت خدا، ایجاد یقین عقلایی نمی کنند، و مورد ثانیاً هم که فرمودید، محتوای ادیان خود زیر مجموعه ای از شواهد و قرائن هستند و جزء مورد اول محسوب می شوند. گویا اینجا هم یقین عُقلایی است و عقلانی نیست.

سلام مجدد. گویا مرحوم ملاصدرا در جایی گفته اند که بشر برای کامل شدن در امر معاد و معاش معطوف به معاد، محتاج هدایتی است که فقط از جانب خدا می تواند به او برسد. این احتیاج به هدایت دلیلش چیست؟ آیا دلیلش همان بحثی است که در مورد عقل و وجدان در پست 75 طرح کردید؟

بعلاوه، شاید سؤال عجیبی باشد ولی از کجا می دانیم که فقط خداست که راه کمال انسان را می داند که بگوییم این هدایت را خدا باید به انسان بدهد؟

متشکرم

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;830600 نوشت:
با سلام. جناب صدیق، بنده با 1 و 2 مشکلی ندارم، اما بند 3 و 4، خود حکمهایی هستند که در چند پست اخیر پیرامونشان، پرسش و پاسخ داشتیم، اگر اینها پیشفرض باشند که چیز زیادی برای اثبات نداریم. اگر منظورتان در سایر بحثهای مربوط به نبوت است، می توانیم با این پیشفرضها جلو بیاییم، ولی در این مبحث اخیر، موارد 3 و 4 خود حکمهای محتاج اثبات هستند.

باسلام
بله، اینها پیش فرضهای بحث هستند.
اتفاقا خود بحث ضرورت بعثت انبیاء، یک مدعاست که یک سری پیش فرض دارد و اصل استدلالش، دو سه گزاره بیشتر نیست.
تبیین این استدلال، وابسته به تبیین مقدمات است.
اما تبیین با اثبات فرق میکند و نباید با هم خلط شود.
در تبیین میتوان نوع استدلال برای اثبات را گفت و حتی اشاره به کدی کرد که استدلال را نشان میدهد اما خود استدلال باید در علمی دیگر یا در موضعی دیگر از همان علم مورد بحث قرار بگیرد.
ما هم میتوانیم این بحث و بحثهای دیگر مرتبط با ضروت بعثت را در اینجا بحث بکنیم ولی این به اصل بحث و جزیی بودن بحثها ضربه میزند.
موفق باشید.

[=&quot]

חסר משמעות;830608 نوشت:
با سلام دوباره، جناب صدیق، براساس آموخته های بنده، "احتمال عقلی صرف" مورد توجه عقلا قرار نمی گیرد و لذا به یقین عُقلایی صدمه نمی زند، ولی «یقین عقلی یا منطقی» را از بین می کند. پس اگر این احتمال یک احتمال عقلی صرف علیه استدلال شما، بر اساس برنامه ریزی خدا باشد، آنگاه استدلال شما منجر به یقین عُقلایی به ضرورت بعثت انبیاء خواهد شد و نه یقین عقلانی.

[=&quot]یقین به دو صورت میتواند بررسی شود.
[=&quot]یکی به جهت فاعل و دارنده این حالت نفسانی و دیگری به جهت گزاره و قضیه ای که مفید این حالت است:
[=&quot]یقین حالتی نفسانی و تصدیق قطعی و جزمی و مطابق با واقع و غیر قابل زوال است:
[=&quot]«الیقین هو التصدیق الجازم المطابق للواقع الثابت»(المنطقیات، فارابی،ج1، 267 و 250؛ برهان شفا، ص51، 78)
[=&quot]اما از جهت قضیه یا قضایائی که مفید این حالت میتواند باشد، بحثهای زیادی بین اندیشمندان صورت گرفته است.
[=&quot]یکی از بحثهای معاصر که به بحث فعلی ما نیز خیلی نزدیک است، این است که چه قضایایی خطاناپذیر هستند یعنی باعث ایجاد معرفت(یا باور صادق موجهی) میشود که خطاناپذیر نیز باشد.
[=&quot]خطاناپذیری به نظر عده ای از مبناگرایان، مختص قضایای بدیهی اولی و وجدانیات است(مانند استاد مصباح یزدی) و برخی از مبناگرایان کلاسیک آنرا شامل قضایای تجربی نیز میدانند.
[=&quot]به هر حال، فارغ از این اختلاف نظر، مسئله مهمی که مرتبط با بحث ماست این نکته است که به تعبیر دقیق و تقریبا مورد اجماع، قضایای اولی و وجدانیات دو دسته از قضایایی است که تقریبا همه مبناگرایان آنها را قضایایی میدانند که خطاناپذیر است یا قابلیت خطا در آن راه ندارد.
[=&quot]سرّ آن نیز مشخص است چرا که تصدیق در قضایای بدیهی اولی، تنها مستلزم تصور اجزا و اطراف قضیه است و تصدیق در قضایای وجدانی، چون تفکیکی بین مفاد علم و مطابق آن وجود ندارد، احتمال خطا را کاملا برطرف میکند
[=&quot]اما سایر قضایا، چه در الاهیات باشد و چه در متافیزیک و چه در هر علم دیگری، نوعا مفید چنین نوع یقینی که خطاناپذیر باشد.(البته باید اختلاف مبانی در تعداد این نوع قضایا را نیز در نظر گرفت)
[=&quot]بنابراین، مشخص است مباحثی که از این نوع نیست و قضایاش نه بدیهی اولی است و نه از جمله وجدانیات، گرچه مفید یقین هست(یعنی حالت تصدیقی که جازم است و حتی ثابت) ولی احتمال خلاف و خطا در آنها بالکل از بین نرفته و نمیرود.
[=&quot]پس، یقینی بودن اعم از احتمال خطا نداشتن است و اگر قضیه ای، مفید یقین بود ولی احتمال خلاف را بالکل از بین نبرد، را نمیتوان غیر یقینی دانست و غیر عقلی.
[=&quot]اما اینکه بنده بارها عرض کرده ام که احتمال خلاف منافی یقینی و عقلی بودن این قضایا نیست، بدین معناست که خود این قضایا، نوعا مستلزم حالت نفسانی یقین است ولی احتمال خلاف و خطا همواره در این قضایا وجود دارد ولی مشکلی در آنها نیست چرا که عقلا به این احتمال خلاف(که کاملا عقل آنرا میپذیرد) منافاتی با عقلی بودن یقین آن نیست. هرچند این یقین، یقین منطقی نباشد.

[=&quot]موفق باشید.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;830608 نوشت:
بسیار عالی، ولی عنایت دارید که اینجا فرض دوم که مؤیدهایی دارد که انسان عاقل از آنها چشمپوشی نمی کند، هم مبنای شما عُقلاست و هم محتوای مؤیدهایتان، چنانکه در بحثهایی که در مورد معجزه و شواهد و قرائن داشتیم، معجزه و جمع و شواهد و قرائن، بدون وجود دلیل عقلی بر ضرورت بعثت انبیاء و مطرح شدن بحث حکمت خدا، ایجاد یقین عقلایی نمی کنند، و مورد ثانیاً هم که فرمودید، محتوای ادیان خود زیر مجموعه ای از شواهد و قرائن هستند و جزء مورد اول محسوب می شوند. گویا اینجا هم یقین عُقلایی است و عقلانی نیست.

در پست قبل نیز عرض کردم، اگر یقین عقلی منحصر به یقین منطقی باشد(که تنها در قضایای اولی و وجدانی) ایجاد میشود و خطاناپذیر است، فرمایش شما صحیح است و یقین در قضایای مورد بحث ما، یقین غیر عقلی یا عقلایی است ولی مشکل اینجاست که یقین اعم از یقین منطقی و ریاضیاتی است که در بالا نیز بحث شد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;830611 نوشت:
سلام مجدد. گویا مرحوم ملاصدرا در جایی گفته اند که بشر برای کامل شدن در امر معاد و معاش معطوف به معاد، محتاج هدایتی است که فقط از جانب خدا می تواند به او برسد. این احتیاج به هدایت دلیلش چیست؟ آیا دلیلش همان بحثی است که در مورد عقل و وجدان در پست 75 طرح کردید؟

دلیلش نیز این است که چنین مباحثی کاملا از تیررس عقل بشر خارج است و مثلا هیچ کسی به تنهایی نمیتوند بفهمد خصوصیات برزخ و قیامت و نوع عذابهای آن و ... چگونه است و عقل انسان تنها یک سری کلیات در این زمینه ها میداند.
بنابراین اگر خداوند با وحی یا به واسطه معصومان این مسائل را به بشر تعلیم ندهد، کسی توان معرفت آنها را نخواهد داشت.

חסר משמעות;830611 نوشت:
بعلاوه، شاید سؤال عجیبی باشد ولی از کجا می دانیم که فقط خداست که راه کمال انسان را می داند که بگوییم این هدایت را خدا باید به انسان بدهد؟

بدین خاطر که خالق و رب انسان، دنیا و آخرت اوست. پس او نیز بهتر از هر موجود دیگری از جزئیات، اقتضائات و شرایط اینها خبر دارد.

صدیق;831354 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
بله، اینها پیش فرضهای بحث هستند.
اتفاقا خود بحث ضرورت بعثت انبیاء، یک مدعاست که یک سری پیش فرض دارد و اصل استدلالش، دو سه گزاره بیشتر نیست.
تبیین این استدلال، وابسته به تبیین مقدمات است.
اما تبیین با اثبات فرق میکند و نباید با هم خلط شود.
در تبیین میتوان نوع استدلال برای اثبات را گفت و حتی اشاره به کدی کرد که استدلال را نشان میدهد اما خود استدلال باید در علمی دیگر یا در موضعی دیگر از همان علم مورد بحث قرار بگیرد.
ما هم میتوانیم این بحث و بحثهای دیگر مرتبط با ضروت بعثت را در اینجا بحث بکنیم ولی این به اصل بحث و جزیی بودن بحثها ضربه میزند.
موفق باشید.

با سلام. اگر استدلال ضرورت بعثت انبیاء با این پیشفرضهاف دو سه گزاره بیشتر نیست، آیا به نظرتان نمی رسد که این پیشفرضها هستند که باید روی آنها بحث کنیم؟ حال من نمی گویم تمام پیشفرضها، حداقل این مواردی که مورد سؤال هستند را می توانیم بررسی کنیم.

صدیق;831384 نوشت:
[=microsoft sans serif]
بدین خاطر که خالق و رب انسان، دنیا و آخرت اوست. پس او نیز بهتر از هر موجود دیگری از جزئیات، اقتضائات و شرایط اینها خبر دارد.

با سلام مجدد. بله خدا بهتر از هر موجود دیگری می داند، ولی گویا ادعای ملاصدرا که البته برای رسیدن به ضرورت بعثت انبیاء از این راه نیز الزامی است، این است که «فقط خدا می داند.» دلیل اینکه فقط خدا می داند چیست؟

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;831985 نوشت:
با سلام. اگر استدلال ضرورت بعثت انبیاء با این پیشفرضهاف دو سه گزاره بیشتر نیست، آیا به نظرتان نمی رسد که این پیشفرضها هستند که باید روی آنها بحث کنیم؟ حال من نمی گویم تمام پیشفرضها، حداقل این مواردی که مورد سؤال هستند را می توانیم بررسی کنیم.

باسلام
باعرض معذرت، به جهت دستور العملی که انجمن دارد از پرداختن به مباحث مقدماتی این مسئله به صورت تفصیلی معذورم.
شما میتوانید این مباحث را در ضمن مباحث وحی شناسی و نفس شناسی دنبال کنید.

חסר משמעות;829415 نوشت:
با سلام دوباره، جناب صدیق، این فرمایش شما کمی گنگ است. بنا به فرمایش شما، هیچ ارتباطی بین مجردات و مادیات نباید باشد! ولی خب اینگونه نیست؛ مثلاً روح با جسم ارتباط داد!

مجردات در یک دسته بندی بر دو نوع هستند:
برخی ماهیت دارند و برخی ندارند.
مجردی که ماهیت ندارد عبارت است از واجب الوجود.
مجردی که ماهیت دارد بر دو نوع است:
یا هیچ ارتباطی با ماده ندارد و چه از نظر ذات و چه در مقام فعل، بی نیاز از ماده است که جوهر عقلانی نام دارد.
یا ارتباط آن با ماده در مقام فعل است هرچند ذاتا مجرد از ماده است که نفس نامیده میشود.

باتوجه به این نکته، ارتباط روح با بدن جسمانی، به این دلیل است که تجرد آن با تجرد مجردات تام عقلانی فرق دارد و در مقام فعل نیازمند ماده است.
پس سنخ آنها با هم فرق دارد و یک حکم وجود ندارد.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;831987 نوشت:
ولی گویا ادعای ملاصدرا که البته برای رسیدن به ضرورت بعثت انبیاء از این راه نیز الزامی است، این است که «فقط خدا می داند.» دلیل اینکه فقط خدا می داند چیست؟

باسلام
دلیلش این پیش فرض است که راه کمال و برنامه سعادت، مشتمل بر یک سری آموزه هاست که دانستن آنها نیازمند احاطه کامل بر نیازهای انسان و تضاد آن با نیازها و منافع دیگر موجودات و ارائه راه حلی برای بهره مندی حداکثری بندگان است.
چنین احاطه کاملی، تنها برای کسی مقدور است که خودش موجودات و از جمله انسان را آفریده باشد یا از طریق سازنده از این امور آگاه شده باشد.
شاهدش هم این است که انسانهای معمولی(که با غیب در ارتباط نیستند) در برنامه ریزی برای زندگی محدود 60-70 ساله همین دنیای مادی نیز ناتوانند.
از برنامه ای که حتی یک جامعه را به کامیابی کامل جسمانی و روحانی و معنوی در همین دنیا برساند، تا چه رسد به اینکه تضادها را نیز در نظر گرفته باشد.

صدیق;832412 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
دلیلش این پیش فرض است که راه کمال و برنامه سعادت، مشتمل بر یک سری آموزه هاست که دانستن آنها نیازمند احاطه کامل بر نیازهای انسان و تضاد آن با نیازها و منافع دیگر موجودات و ارائه راه حلی برای بهره مندی حداکثری بندگان است.
[=microsoft sans serif]چنین احاطه کاملی، تنها برای کسی مقدور است که خودش موجودات و از جمله انسان را آفریده باشد یا از طریق سازنده از این امور آگاه شده باشد.

با سلام. البته ببخشید که از اصل بحث کمی فاصله می گیریم، ولی اینجا که این مسئله را مطرح کردید، برای من این سؤال پیش آمد، ولی بر اساس بیان شما، اگر موجود مختار هم با اختیار خودش پیشرفت کند و به سطح انسان کامل برسد و راه سعادت و شقاوت خود را بشناسد، این شناخت، ناشی از آگاه شدن او توسط خداست و نه ناشی از افزایش شدت وجود او. آیا مصادیق امکان اشرف هم محتاج این هستند که خدا آنها را آگاه کند که راه سعادت و شقاوت بشر چیست؟

صدیق;832412 نوشت:
[=microsoft sans serif]
شاهدش هم این است که انسانهای معمولی(که با غیب در ارتباط نیستند) در برنامه ریزی برای زندگی محدود 60-70 ساله همین دنیای مادی نیز ناتوانند.
از برنامه ای که حتی یک جامعه را به کامیابی کامل جسمانی و روحانی و معنوی در همین دنیا برساند، تا چه رسد به اینکه تضادها را نیز در نظر گرفته باشد.

با سلام مجدد. اینکه انسانها برای برنامه ریزی دقیق و بی عیب و نقص برای رسیدن به سعادت ناتوانند صحیح است، ولی از کجا می دانیم که خدا همین میزان را که ما با عقل و وجدانمان به آن می رسیم را از ما قبول نمی کند؟ یا اصلاً بیایید دقیقتر بپرسیم: چه ایرادی دارد که خدا از ما هم، مثل مستضعفین فکری، در حدّ همان عقل و وجدانمان برای کسب سعادت اخروی، انتظار داشته باشد؟

متشکرم

با سلام دوباره، سؤال دیگری که به نظر لازم می رسد که در این تاپیک به آن جواب بدهیم، این است که با توجه به «ضرورت بعثت انبیاء از دیدگاه عقلی» چرا این امر ضروری، برای گروههای بزرگی از انسان تحقق نیافته است. مثالش گروههای گستردۀ مستضعفین فکری است که در تمام ادوار وجود داشته اند و مردمی که به هر دلیل در زمان پیامبران پیامبر را نمی دیدند و از دنیا می رفتند، مثل مردم چین و ژاپن که در زمان حضرت محمد که بر اساس شواهد موجود، پیامی از ایشان، در آن عصر، به آنها نرسیده است و لذا همه مستضعف فکری بوده اند.

متشکرم

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;833017 نوشت:
با سلام دوباره، سؤال دیگری که به نظر لازم می رسد که در این تاپیک به آن جواب بدهیم، این است که با توجه به «ضرورت بعثت انبیاء از دیدگاه عقلی» چرا این امر ضروری، برای گروههای بزرگی از انسان تحقق نیافته است. مثالش گروههای گستردۀ مستضعفین فکری است که در تمام ادوار وجود داشته اند و مردمی که به هر دلیل در زمان پیامبران پیامبر را نمی دیدند و از دنیا می رفتند، مثل مردم چین و ژاپن که در زمان حضرت محمد که بر اساس شواهد موجود، پیامی از ایشان، در آن عصر، به آنها نرسیده است و لذا همه مستضعف فکری بوده اند.

این بحث بارها در این انجمن مطرح شده است و بنده نیز بارها عرض کردم که این ضرورت، ضرورت ذاتی نیست تا عدم جریان آن در تمام موارد مشکل ایجاد کند.
چون خداوند میخواهد هدایت کند و حکیم است، ضروری است پیامش را به گوش بندگانش برساند.
حال اگر خودشان نخواهند یا شرایط جغرافیائی و محیطی به صورت طبیعی اجازه رسیدن پیام را ندهد، مسئله فرق میکند.
همانطور که اگر خودش میخواست به صورت دیگری این پیام را برساند، مشکلی در اصل استدلال نبود.

صدیق;833573 نوشت:
[=microsoft sans serif]
این بحث بارها در این انجمن مطرح شده است و بنده نیز بارها عرض کردم که این ضرورت، ضرورت ذاتی نیست تا عدم جریان آن در تمام موارد مشکل ایجاد کند.
چون خداوند میخواهد هدایت کند و حکیم است، ضروری است پیامش را به گوش بندگانش برساند.
حال اگر خودشان نخواهند یا شرایط جغرافیائی و محیطی به صورت طبیعی اجازه رسیدن پیام را ندهد، مسئله فرق میکند.
همانطور که اگر خودش میخواست به صورت دیگری این پیام را برساند، مشکلی در اصل استدلال نبود.

سلام. از اینکه مطلب تکراری پرسیدم، عذر می خواهم. منتظر پاسخ شما با پستهای 89 و 90 هستم.

متشکرم

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;833007 نوشت:
ولی اینجا که این مسئله را مطرح کردید، برای من این سؤال پیش آمد، ولی بر اساس بیان شما، اگر موجود مختار هم با اختیار خودش پیشرفت کند و به سطح انسان کامل برسد و راه سعادت و شقاوت خود را بشناسد، این شناخت، ناشی از آگاه شدن او توسط خداست و نه ناشی از افزایش شدت وجود او.

باسلام
کمال معلول امری ترکیبی است.
از سوئی فرد با اختیار خود انجام کاری را انتخاب میکند.
این انتخاب، ناشی از قصد و اراده خودش است اما اگر راه درست به او نشان داده نشود او نمیداند که چگونه باید حرکت کند تا بهتر به نتیجه برسد.
پس آگاهی بخشی الهی هم بخشی از این فرایند است هرچند این امر گاهی صرفا در حد آگاهی بخشی است و گاهی فراتر از آن. هرچند، شدت و ضعفش نیز ناشی از اعمال اختیاری قبلی خودش است.
انتخاب کار خوب از بین راه های درست و نادرست نیز ناشی از میزانی از کمال است که خودش میزانی از شدت وجودی است.

חסר משמעות;833007 نوشت:
آیا مصادیق امکان اشرف هم محتاج این هستند که خدا آنها را آگاه کند که راه سعادت و شقاوت بشر چیست؟

همه موجودات نیازمند آگاهی بخشی از جانب خداوند متعال هستند و اگر خداوند دست بندگانش را نگیرد و هدایت عام و خاص الهی شامل بندگان نشود هیچ کسی نمیتواند به سعادت لایق خودش برسد.
چون فقط اوست که از نیازمندی های انسان به صورت کامل و همه جانبه اطلاع دارد و خودش میتواند این برنامه را طراحی کند.

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;833013 نوشت:
چه ایرادی دارد که خدا از ما هم، مثل مستضعفین فکری، در حدّ همان عقل و وجدانمان برای کسب سعادت اخروی، انتظار داشته باشد؟

ایرادش این است که امور بدیلی گفته شده است که یا ما به صدق این راه بدیل اطمینان و یقین داریم و یا حداقل احتمال میدهیم.
اگر یقین یا اطمینان داریم که دیگر نمیتوان راه دیگر را انتخاب کرد و جاهل قاصر و مستضعف فکری نخواهیم بود.
اگر احتمال میدهیم، هرچند شرعا تکلیف جدی نداریم ولی عقل انسان حکم میکند از احتمالی که محتملش قوی است و دلیل قطعی بر کذبش نداریم، به راحتی دست بر نداریم.

صدیق;877504 نوشت:
[=microsoft sans serif]
ایرادش این است که امور بدیلی گفته شده است که یا ما به صدق این راه بدیل اطمینان و یقین داریم و یا حداقل احتمال میدهیم.
اگر یقین یا اطمینان داریم که دیگر نمیتوان راه دیگر را انتخاب کرد و جاهل قاصر و مستضعف فکری نخواهیم بود.
اگر احتمال میدهیم، هرچند شرعا تکلیف جدی نداریم ولی عقل انسان حکم میکند از احتمالی که محتملش قوی است و دلیل قطعی بر کذبش نداریم، به راحتی دست بر نداریم.

سلام. منظور سؤال من، ضرورت مسئله از جهت خدا بود، به این معنا که وقتی خدا گروه عظیمی از خلایق را به دلیل استضعاف فکری که دارند، بدون پیروی از انبیاء، بر اساس عمل آنها به احکام عقل و وجدانشان به سعادت می رساند، چه ایرادی دارد که خدا همین روال را در برابر بندگان پیش بگیرد. این مطلبی که شما در پاسخ بیان کردید، از منظر بندگان است، ولی سؤال من این بود که چه ایرادی دارد که خود خداوند، همانطور که گروهی مستضعف فکری هستند، با عدم بعثت انبیاء، اجازه بدهد که همگان در مستضعف فکری باشند و بر اساس احکام عقل و وجدانشان در مورد آنها قضاوت کند؟

صدیق;877504 نوشت:
اگر احتمال میدهیم، هرچند شرعا تکلیف جدی نداریم ولی عقل انسان حکم میکند از احتمالی که محتملش قوی است و دلیل قطعی بر کذبش نداریم، به راحتی دست بر نداریم.

پذیرش احتمالی با پذیرش یقینی یه فرق اساسی داره:

فردی که می دونه امکان نادرستی عقایدش وجود داره، هیچوقت حاضر نمیشه برای ترویج عقیده اش دست به خشونت بزنه.

[=microsoft sans serif]

سعدی شیرازی;877969 نوشت:
پذیرش احتمالی با پذیرش یقینی یه فرق اساسی داره:
فردی که می دونه امکان نادرستی عقایدش وجود داره، هیچوقت حاضر نمیشه برای ترویج عقیده اش دست به خشونت بزنه.

بحث خشونت مقوله ای دیگر است و مجالی دیگر میطلبد.
فعلا ما صحبت از باور به نبی و درجه آن صحبت میکنیم. بحث از آثار هر یک از این مراتب(یقین، اطمینان، شک و ...) مجالی دیگر میخواهد و در این مختصر نمیگنجد.

[=microsoft sans serif]باسلام

חסר משמעות;877842 نوشت:
سلام. منظور سؤال من، ضرورت مسئله از جهت خدا بود، به این معنا که وقتی خدا گروه عظیمی از خلایق را به دلیل استضعاف فکری که دارند، بدون پیروی از انبیاء، بر اساس عمل آنها به احکام عقل و وجدانشان به سعادت می رساند، چه ایرادی دارد که خدا همین روال را در برابر بندگان پیش بگیرد. این مطلبی که شما در پاسخ بیان کردید، از منظر بندگان است، ولی سؤال من این بود که چه ایرادی دارد که خود خداوند، همانطور که گروهی مستضعف فکری هستند، با عدم بعثت انبیاء، اجازه بدهد که همگان در مستضعف فکری باشند و بر اساس احکام عقل و وجدانشان در مورد آنها قضاوت کند؟

ایرادش این است که با حکمتش در آفرینش انسان در تعارض است و حکمتش نقض میشود.
وقتی یک قانون گذارده میشود، استثناها باید نسبت به موارد تحت پوشش، خیلی کم باشند و گرنه باید در حکیم بودن قانون گذار و هدفمندی او شک کرد.
در بحث ما هم، آن افرادی که شما یاد کردید و پیام به آنها نرسیده است، بسیار درصد کمی هستند پس استثنا بودن آنها ایرادی ندارد.
ولی اگر برای همه بخواهد پیامی نفرستد و آنان را به پیامهای عقل و وجدان خودشان واگذارد، باتوجه به ضعف و نقصان این دو در نشان دادن راه سعادت، هدفمندی آفرینش زیر سوال میرود و این عقلا نادرست است.

صدیق;878100 نوشت:
[=microsoft sans serif]باسلام

ایرادش این است که با حکمتش در آفرینش انسان در تعارض است و حکمتش نقض میشود.
وقتی یک قانون گذارده میشود، استثناها باید نسبت به موارد تحت پوشش، خیلی کم باشند و گرنه باید در حکیم بودن قانون گذار و هدفمندی او شک کرد.
در بحث ما هم، آن افرادی که شما یاد کردید و پیام به آنها نرسیده است، بسیار درصد کمی هستند پس استثنا بودن آنها ایرادی ندارد.
ولی اگر برای همه بخواهد پیامی نفرستد و آنان را به پیامهای عقل و وجدان خودشان واگذارد، باتوجه به ضعف و نقصان این دو در نشان دادن راه سعادت، هدفمندی آفرینش زیر سوال میرود و این عقلا نادرست است.

با سلام. جناب صدیق، گدشته از اینکه، این ادعا که مستضعفین فکری، بسیار درصد کمی هستند، ادعای بزرگی است که اثباتش بسیار دشوار است و برعکس شواهد علیه آن بسیار زیاد است(مثلاً فرض بفرمایید در زمان حضرت محمّد، چند درصد از مردمی که در آن زمان می زیستند، شانس این را داشتند که کوچکترین خبری از رسالت ایشان به آنها برسد)؛ سؤال بنده در مورد خود برنامه است: عرضم این است که خدا که در مورد گروهی مستضعف فکری، بدون عمل به برنامۀ انبیاء سعادت را در صورت عمل به عقل و وجدان مهیا می کند، چه ایرادی داشت که به کل هیچ برنامه ای نازل نکند و سعادت همگان را عمل به عقل و وجدان قرار بدهد؟

[=microsoft sans serif]

חסר משמעות;878262 نوشت:
باسلام. جناب صدیق، گدشته از اینکه، این ادعا که مستضعفین فکری، بسیار درصد کمیهستند، ادعای بزرگی است که اثباتش بسیار دشوار است

باسلام
دوست عزیز، این ادعا و ادعای خلاف آنرا یا باید ازطریق روش های آماری به دست آورد یا با پشتوانه دلیل عقلی معتبر و واضح.
نه ادعایی که بنده دارم و نه ادعایی که شما دارید،هیچ یک مستند به آمار نیست.
اما من معتقدم بر اساس دلیل حکمت، خداوند حکیم ازراهی بهره میبرد که بیشترین نفع را به بیشتری درصد از مردم برسد.

اما نقضی که شما کردید:

חסר משמעות;878262 نوشت:
وبرعکس شواهد علیه آن بسیار زیاد است(مثلاً فرض بفرمایید در زمان حضرت محمّد، چنددرصد از مردمی که در آن زمان می زیستند، شانس این را داشتند که کوچکترین خبری از رسالتایشان به آنها برسد)؛

صحبت ما سر تعداد افراد یک منطقه یا یک دوره خاص نیست، بلکه با درصدها سروکار داریم.
اگر درصد مخاطبانی که از برنامه آگاه میشوند بیشتراز کسانی باشد که از آن ناآگاهند و جاهل مرکب میشوند، ادعای بنده تمام میشود.
موضوع قفل شده است