چگونه نه گفتن

به خواستگارم چگونه نه بگویم؟؟؟؟

سلام دوستان:Gol:

ایام به کامتون:Gol:

یکی از کاربران سوالی را مطرح کردند که من اینجا میذارم

تا هم دوستان و هم کارشناسان محترم ایشون را راهنمایی کنند

سوال اینه:

چند ماه پیش که شهریور بود یکی در دانشگاه که از بچه های سال بالایی بود و تا به حال هم نه با هم برخوردی داشتیم و نه کلاسی،صرفا در فضای دانشگاه همدیگرو دیده بودیم ازم خواستگاری کرد و من خیلی دستپاچه شدم و نمیدونستم جواب نه را بهش چطور بدم(من هیچ تمایلی به ایشون ندارم، اصلا)بعد از یه ربع حرف زدن ایشون و اصرار بر اینکه کار من اشتباه است و باید خانواده ها با هم اشنا بشن ولی چون شماره تماس یا اشنایی قبلی نداشتم این اولین و اخرین راه بود که پا پیش بزارم و شما ببخشید و... من فقط و فقط گفتم:والا راستش،نه!!!!!!!!!!

ایشون یه بار دیگه گفتم یعنی اصلا امکانش نیس که حداقل خانواده ها با هم اشنا و بشن و بعد تصمیم گیری و ...(ایشون فک میکرد من چون نمیتونستم بله بگم ،از روی خجالت نه رو میگفتم)من گفتم: نه والا
ایشون با کلی معذرت خواهی از مزاحمت و...رفت
--
از اون روز تا به امروز ایشون بعد کلاساشون همش مراقب من هستن و هر جا میرم با حفظ فاصله ازم دنبالم میکنن البته فقط تو دانشگاه یعنی هنوز ادرس خونمونو ندارن...من برای کار اداری تو خود دانشگاه از اموزش میرم مالی و از اون جا پژوهش و ...خلاصه دو ساعت میچرخم و اونم همش دنبالم حتی اخر شب که ساعت 7 میخوام برگردم خونه،میاد دنبالم خودش سرویس نداره و بعد از اینکه دید سوار سرویسم شدم تازه ول میکنه و میره

البته نکته قابل توجه اینکه من اعتماد به نفس خیلی کمی دارمی و 95 درصد اوقات چه در سرویس چه در خود دانشگاه اصلا از دویتم جدا نمیشم اون روزم که اومدن خواستگاری ، من همراه دوستم بودم

--
من از این حالت عذاب وجدان زیادی میگیرم خودم هیچ وقت دوس نداشتم عشقم یه طرفه باشه و الان من مسبب این یه طرفیه گیم
--
تا اینکه دیشب قبل از اینکه سوار سوریس بشم یکم از دوستم فاصله گرفتم و برای خرید به چند متری اونور تر رفتم ایشونم دنبالم کردن و اومدن جلو سلام دادن و یه بار دیگه حرفای قدیمیو زدن منم بهشون گفتم میتونم سوالی بپرسم؟ایشون گفتم شما هـــــر سوالی هـــــــر نکته ای خواستی بدونی من در خدمتم(این حالتاش اخر عذاب وجدانه)بهشون گفتم اگر اشنایی سطحی دانشگاهیه این اصرار برای چیه؟پیچوند جاب نداد فقط گفت واقعا فقط تو دانشگاه شما رو میشناسم و ....خلاصه باز یه ربع حرف زد هی هم نفس کم میاورد کاملا معلوم بود که به سختی داره حرف میزنه من اول فک کردم زبونش گیر میکنه بعد فهمیدم طرف سر تا پا استرس بوده بعدش من واقعا نمیدونستم چطور جواب نه را باید بدم گفتم واقعیتش اینکه قصد ازدواج ندارم!
ایشون گفتن میدونم خیلی سخته الان جواب برای شما من میتونم وقت دیگه ای مزاحمتون بشم و..من گفتم نه واقعیتش همینه ایشون فک میکنه من روم نمیشه! بعد گفتن که میخواین خانواده ها با هم در تماس باشن و جوابو اونا بگیرن ؟من که دیگه نمیدونستم چطور باید خواسته قلبیمو بهش بگم و از طرفی برای این راهی که جلوی پام گذاشته مستلزمه دادن شماره است ،نهایت حماقتو کردم و بهش گفتم نه اجازه بدین من باهاشون صحبت میکنم!

اون انقدر خوشحال شد که برای تشکر دولا شد!من نمیدونستم چطور جلوی این سو تفاهمو بگیرم بعد گفتن که کی باید خبرو ازتون بگیرم گفتم من 1شنبه ها داشنگاهم با نهایت تشکر و ...رفتن و من موندم و حماقتم و عذاب وجدان
منی که قرار نیس جواب بله را بدم نباید اونو امیدوارم میکردم الان یه نوری تو دلش روشن شده!

حالا غرض از این همه حرف اینکه دوست دارم راهنمایی ام کنید 1شنبه چطور باید جواب نه را بهش بدم که ناارحت نشه؟من حاظرم کاری بکنم که از من بدشم بیاد فقط و فقط نمیخوام به خاطر نرسیدن به من ناراحت بشه

فک میکنم توضیحاتم کافی بود اما اگر باز نیازی بیشتر برای دقیق شدن بود بفرمایید

با تشکر از دوست خوبمون به خاطر مطرح کردن سوالشون

علی یارتان:Gol: