جمع بندی چرا تسلسل در خداوند محال نیست؟

تب‌های اولیه

75 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

باسمه العلیم

عرض سلام و ادب

صدیق;945069 نوشت:
[=palatino linotype]
با سلام و پوزش فراوان بابت تاخیر پیش آمده.

اختیار دارید بزرگوار.

صدیق;945069 نوشت:
اما سوال شما.
چون فرض ما این بود که این دو صانع عالم و به یک اندازه قدرت دارند.(فرض روایت این است)
وگرنه
اگر یکی واجب الوجود نباشد، که اصلا بحثی نیست.
یا اگر یکی این دو واجب، ضعیف تر باشد، مشخص است که او نمیتواند واجب باشد.

ظاهرا نتوانستم اصل اشکال را به درستی مطرح کنم.

اشکال حقیر مربوط به الزام وجود واجب الوجود سوم است وگرنه فرض روایت شریف بر وجود دو واجب الوجود است و بحثی در آن نیست.

عرضم این است که چرا قائل شدن به دو واجب الوجود، واجب الوجود سومی را ایجاب می کند؟ بنابر شرح جناب صدرا نمی تواند مابه الامتیاز وجودی معلول

هر یک از دو واجب الوجود باشد نه واجب الوجود سوم؟

باسمه العلیم

صدیق;945070 نوشت:
[=palatino linotype]
متوجه این مطلب شما نمیشوم.
فرض یک مسئله، همان لحاظ کردن آنهاست.
اینطور نیست؟

اگر منظور این است که فرض، مستلزم وجود خارجی نمیشود، درست است ولی ربطی به بحث ما ندارد و ما به دنبال این مسئله نبودیم.

بله فرض مستلزم وجود خارجی نمی شود ولی ربطش(در ذهن حقیر) به بحث این است که ثنویه چنین فرضی دارند

بدون اینکه بنابر فرض حدیث،خدایانشان سه یا بیشتر شود.

[=palatino linotype]

حبیبه;945078 نوشت:
اشکال حقیر مربوط به الزام وجود واجب الوجود سوم است وگرنه فرض روایت شریف بر وجود دو واجب الوجود است و بحثی در آن نیست.

عرضم این است که چرا قائل شدن به دو واجب الوجود، واجب الوجود سومی را ایجاب می کند؟ بنابر شرح جناب صدرا نمی تواند مابه الامتیاز وجودی معلول
هر یک از دو واجب الوجود باشد نه واجب الوجود سوم؟


چون
م1. این دو باید دو تا باشند.
م2. پس باید یک مابه الامتیازی داشته باشند.
م3. مابه الامتیاز دو واجب الوجود، نمیتواند امری عرضی باشد.(چون واجب الوجود ماهیت ندارد)
م4. امر ذاتی هم نمیتواند باشد وگرنه با هم اختلاف ذاتی پیدا کرده و حداقل یکی از انها واجب نخواهد بود.
م5.وقتی نه وجود اینها، نه ذاتشان و نه عرضشان با هم اختلاف ندارد، پس یک امری باید باشد که اینها را از هم جدا کند.
این مایز،
یا موجودی ممکن الوجود است یا واجب الوجود.
در هر دو صورت، احتیاج به مایز با وجوب وجود این دو موجود مفروض، در تناقض است.
اما در فرضی که مایز، ممکن الوجود باشد اشکال بیشتر میشود چرا که
اولا: مستلزم نیاز موجود عالی به موجود ضعیف تر میشود که امری است محال. چرا که مراتب وجود و تفاوت واجب و ممکن تفاوت واقعی است نه اعتباری، و موجود در مرتبه عالی تر، اصلا ممکن نیست که نیازمند موجود مرتبه پایین تر باشد.
ثانیا: مستلزم نیاز علت به معلول خودش میشود. چرا که این نیاز از جانب هر دو موجود مفروض است، و فرض هم این است که هر موجود دیگری در عالم، معلول یکی از این دو صانع است. پس این علت، نیازمند به علت خودش است در حالیکه وجود معلول ناشی از وجود علتش است و قبل از او اصلا وجودی ندارد تا بخواهد با مایز شدن میان علتش و واجب دیگر، آنرا متشخص کند.

[=palatino linotype]

حبیبه;945080 نوشت:
بله فرض مستلزم وجود خارجی نمی شود ولی ربطش(در ذهن حقیر) به بحث این است که ثنویه چنین فرضی دارند

اگر کسی عقل نداشته باشد میتواند فرض کند که اجتماع نقیضین نیز باطل نیست و اصلا کاری هم به این نداشته باشد که ابطال استحاله اجتماع نقیضین، خودش نیاز به اثبات آن دارد.
حرف بیوده و بی جهت که کم نیست.
مههم این است که فرض ما فرضی باشد که حداقل مستلزم اجتماع نقیضین نباشد.

باسمه الشکور

صدیق;945101 نوشت:
وجود معلول ناشی از وجود علتش است و قبل از او اصلا وجودی ندارد تا بخواهد با مایز شدن میان علتش و واجب دیگر، آنرا متشخص کند.

متشکر استاد گرامی شرح فوق بسیار عالی و قانع کننده بود.

صدیق;945073 نوشت:
[=palatino linotype]
باسلام
خیر. زمان مورد نظر صدرا، یک واقعیت فی نفسه و ابکتیو (هرچند غیر مستقل) است نه یک مسئله سابجکتیو.
زمان مقدار حرکت است چه کسی آنرا بفهمد و چه نفهمد.
همانطور که طول و عرض و ارتفاع، سه بعد از جسم هستند، چه کسی آنرا بشناسد و چه نشناسد.

[=palatino linotype]

سلام و عرض ادب جناب صدیق
تا آنجا که من میدانم تمام اشیا بنیادی طبیعت، آنچه که از فیزیک بر می آید و مطابق با تجربه هست صفر بعدی هستند، که نه طول دارند و نه عرض دارند و نه ارتفاع. البته گویا شما استدلال عقلی در این مورد دارید و باید استدلال شود که اجسام سه بعد فضایی دارند و نه چهار بعد و نه دو بعد. و همچنین یک بعد زمانی دارند و نه دو بعد زمانی یا بیشتر. و بعید می دانم استدلال صرف عقلی در این زمینه وجود داشته باشد.

البته کما اینکه از سبک نوشتارتان معلوم است، گویا شما ابعاد فضای که جسم در آن قرار دارد را مد نظر دارید.

جناب صدیق شما مسأله رو ابجکتیو در نظر بگیرید، اینکه کسی آن را می فهمد یا نمی‌فهمد اصلن محل بحث نیست، باید معیاری مشخص کنید که بتوان از نظر عقلی گفت که جسم حرکت کرده است یا حرکت نکرده است . هر چند که از نظر من فضا هم از روابط متقابل اشیا نتیجه می شود، ولی شما فرض کنید فضای تهی وجود دارد و فقط یک جسم وجود دارد، باید معیاری ارایه داد که طبق تعریف صدرا من بتوانم تمایز بین حرکت و عدم حرکت را بفهمم، چه تمایزی بین نقطه الف با ب وجود دارد که اگر من از نقطه الف به ب بروم که بتوان گفت حرکت انجام شده است.؟صرف جمله«حرکت ذاتی جسم است» که مسأله حل نمی‌شود، برای من که مسأله حل نمی شود و شما هم حدس می‌زنم برایتان این جمله پاسخ قانع کننده ای نباشد. تا زمانی که مسأله حرکت حل نشود استدلال ابطال تسلسل اصلا معنای روشنی ندارد چرا که بر مبنای مفاهیمی بنا شده است که خود محل بحث هست.[=palatino linotype]

در انتها من نمی دانم جناب صدیق که آن تعریفی که من کردم چه اشکالی دارد، ولو اینکه نتیجه بگیریم زمان برای ساختار عالم به عنوان یک کل یا یک جسم تنها معنی ندارد، یا اینکه حرکت کل جهان به عنوان یک کل معنی ندارد. اتفاقا وجه خوشحال کننده اش برای خود من این است که ثابت می کند که این سوال که، خدا چه زمان به خلقت جهان دست زد و یا قبل از چه کاری انجام می داد معنی ندارد. اما ممکن است این سوال برایتان به وجود آید که جهان در نظریات فیزیک حداقل به صورت نسبتا دقیقی از بیگ بنگ شروع شده است و بر مبنای نظریه اینشتین است چه تناسبی با این جهانی که من در ذهن دارم، دارد. جواب شخصی من این است که نظریه اینشتین بر مبنای این ایده که جهان بر اساس روابط متقابلی اشیا باید توصیف شود بیان نشده است، دوم اینکه اینکه ما می‌بینیم جهان از یک انفجار بزرگ به وجود آمده است به نگاه ما بستگی دارد چرا که ما خودمان به عنوان ناظر درونی در جهان هستیم و فقط نگاه اعتباری به مفاهیم زمان داریم، ولی از نگاه ناظر بیرونی(به طور مثال شاید فرشتگان و خدا) جهان همیشه قدیم (از این نظر که زمان برای آن معنی ندارد نه اینکه در زمان بی نهایت گذشته بوده است) بوده است و آغازی نداشته است که البته با خلقت خداوند در تناقض نیست چرا که قوانین حاکم بر دنیا قادر به توصیف قایم به ذات بودن خود نیستند (به نظرم از این نظر است که جهان نمی‌تواند بدون وجود خدا وجود داشته باشد نه امر تسلسل به آن معنای که من درک نکردم)و وجود جهان باید بر وجود دیگری مبتنی باشد.
با سپاس

[=palatino linotype]

حبیبه;945104 نوشت:
متشکر استاد گرامی شرح فوق بسیار عالی و قانع کننده بود.

ممنون. خوشحالم از اینکه امثال شما کاربران دقیق و پیگیر در تاپیک حضور دارید و به راحتی از پاسخها قانع نمیشوید.
امید که مباحثه ها باعث ارتقای علمی خودمان و عمیق تر شدن باور دینی مان شود.

[=palatino linotype]

رامشتاین;945110 نوشت:
تا آنجا که من میدانم تمام اشیا بنیادی طبیعت،

باسلام
شیء بنیادی را من متوجه نمیشوم.
منظور از شیء بنیادی چیست؟
سلولهای بنیادی؟
ماده اولی؟
عناصر اولیه؟
کدام یک؟

رامشتاین;945110 نوشت:
آنچه که از فیزیک بر می آید و مطابق با تجربه هست صفر بعدی هستند، که نه طول دارند و نه عرض دارند و نه ارتفاع. البته گویا شما استدلال عقلی در این مورد دارید و باید استدلال شود که اجسام سه بعد فضایی دارند و نه چهار بعد و نه دو بعد. و همچنین یک بعد زمانی دارند و نه دو بعد زمانی یا بیشتر. و بعید می دانم استدلال صرف عقلی در این زمینه وجود داشته باشد.

شما یک جسم در عالم نشان بدهید که سه بعد نداشته باشد.
اینکه سه بعد دارند، مطابق با فهم متعارف ما انسانهاست و البته مسئله ای است هندسی نه فیزیکی.
فیزیک طبق تعریف مرسوم، موضوعش موجود است از آن جهت که حرکت میکند نه بررسی ابعاد اجسام.
از این بگذریم.
سه بعدی بودن مسئله ای متداول است که جناب صدرا، یک بعد دیگر را نیز به آن اضافه کرد.
این ابعاد بدین معناست که جسم در این عالم جسمانی، تا زمانی که جسم است، نمیتواند بدون این سه یا چهار بعد باشد.

رامشتاین;945110 نوشت:
باید معیاری مشخص کنید که بتوان از نظر عقلی گفت که جسم حرکت کرده است یا حرکت نکرده است .

حرکت جسم بر دو قسم است.
حرکت در اعراض و حرکت در ذات.
حرکت در اعراض، قابل مشاهده است و نیاز به استدلال عقلی ندارد.
حرکت در جوهر نیز استدلالهای چندی دارد که در متون فلسفی حکمت متعالیه منعکس شده است و در اینجا نمیتوان به آن پرداخت(باعث دور شدن از بحث میشود)

رامشتاین;945110 نوشت:
باید معیاری ارایه داد که طبق تعریف صدرا من بتوانم تمایز بین حرکت و عدم حرکت را بفهمم،

حرکت یعنی ثابت نبودن یعنی تغییر کردن.
به نظر صدرا هم ذات اجسام، تغییر میکنند و ثباتی در آنها نیست و هم اعراض جسم.

[=palatino linotype]

رامشتاین;945110 نوشت:
چه تمایزی بین نقطه الف با ب وجود دارد که اگر من از نقطه الف به ب بروم که بتوان گفت حرکت انجام شده است.؟

شما حرکت را منحصر در حرکت در مکان(حرکت در أین) نموده اید و به همین جهت فهم حرکتهای دیگر برایتان مشکل شده است.
حرکت منحصر به حرکت مکانی نیست بلکه حرکت میتواند در کمیت باشد(اندازه جسم کم و زیاد شود) د رکیفیت باشد(رنگ و ویژگی های کیفی عوض شود) در جوهر باشد(ثبات جسم به هم بخورد و شدت و ضعف وجود پیدا کند) در ....

رامشتاین;945110 نوشت:
تا زمانی که مسأله حرکت حل نشود استدلال ابطال تسلسل اصلا معنای روشنی ندارد چرا که بر مبنای مفاهیمی بنا شده است که خود محل بحث هست.

دوست عزیز
تسلسل عبارت است از اینکه اجزای یک سلسله مترتب بر هم، در یک زمان حضور داشته باشند.
خب این چه ربطی به حرکت دارد؟

رامشتاین;945110 نوشت:
در انتها من نمی دانم جناب صدیق که آن تعریفی که من کردم چه اشکالی دارد، ولو اینکه نتیجه بگیریم زمان برای ساختار عالم به عنوان یک کل یا یک جسم تنها معنی ندارد، یا اینکه حرکت کل جهان به عنوان یک کل معنی ندارد. اتفاقا وجه خوشحال کننده اش برای خود من این است که ثابت می کند که این سوال که، خدا چه زمان به خلقت جهان دست زد و یا قبل از چه کاری انجام می داد معنی ندارد. اما ممکن است این سوال برایتان به وجود آید که جهان در نظریات فیزیک حداقل به صورت نسبتا دقیقی از بیگ بنگ شروع شده است و بر مبنای نظریه اینشتین است چه تناسبی با این جهانی که من در ذهن دارم، دارد. جواب شخصی من این است که نظریه اینشتین بر مبنای این ایده که جهان بر اساس روابط متقابلی اشیا باید توصیف شود بیان نشده است، دوم اینکه اینکه ما می‌بینیم جهان از یک انفجار بزرگ به وجود آمده است به نگاه ما بستگی دارد چرا که ما خودمان به عنوان ناظر درونی در جهان هستیم و فقط نگاه اعتباری به مفاهیم زمان داریم، ولی از نگاه ناظر بیرونی(به طور مثال شاید فرشتگان و خدا) جهان همیشه قدیم (از این نظر که زمان برای آن معنی ندارد نه اینکه در زمان بی نهایت گذشته بوده است) بوده است و آغازی نداشته است که البته با خلقت خداوند در تناقض نیست چرا که قوانین حاکم بر دنیا قادر به توصیف قایم به ذات بودن خود نیستند (به نظرم از این نظر است که جهان نمی‌تواند بدون وجود خدا وجود داشته باشد نه امر تسلسل به آن معنای که من درک نکردم)و وجود جهان باید بر وجود دیگری مبتنی باشد.

تا حدود زیادی با فرمایش شما موافقم.
تحلیل خوبی بود.

باسمه الشکور

صدیق;945230 نوشت:
ممنون. خوشحالم از اینکه امثال شما کاربران دقیق و پیگیر در تاپیک حضور دارید و به راحتی از پاسخها قانع نمیشوید.
امید که مباحثه ها باعث ارتقای علمی خودمان و عمیق تر شدن باور دینی مان شود.

متشکر.توفیق شاگردی نصیب شده است استاد گرامی.

در پناه حق متعال باشید.

صدیق;945233 نوشت:
[=palatino linotype]
باسلام
شیء بنیادی را من متوجه نمیشوم.
منظور از شیء بنیادی چیست؟
سلولهای بنیادی؟
ماده اولی؟
عناصر اولیه؟
کدام یک؟

سلام و عرض ادب
شی بنیادی یعنی ذرات بنیادی فیزیک نظیر الکترون و نوترینو و ...

شما یک جسم در عالم نشان بدهید که سه بعد نداشته باشد.

الکترون و نوترینو و ...
جناب صدیق آنچه در نظر ما سه بعدی یا دو بعدی به نظر می رسد فقط یک اشتباه ناشی از تصور شهودی به موضوع است. در واقع انسان ممکن است سه بعدی به نظر برسد اما در واقع جسمی سه بعدی نیست و اجتماع زیادی از ذرات بنیادی است که صفر بعدی هستند و ذهن ما فقط تقریبی از یک جسم سه بعدی می بیند. تمام دنیا فقط اجتماع زیادی از اشیا صفر بعدی هستند و ما فقط سه بعدی بودن آن را انتزاع می کنیم. البته در سالهای اخیر نظریه های وجود دارند که اشیا بنیادی در آنها می تواند بیشتر از صفر بعد هم باشند و مثلا یک بعدی یا دو بعدی و ...به معنای دقیق «بعد» باشند نه فقط انتزاعی از ذرات نقطه ای، که من از آنها می‌گذرد چون هنوز چنین نظریاتی تثبیت نشده اند.

اینکه سه بعد دارند، مطابق با فهم متعارف ما انسانهاست و البته مسئله ای است هندسی نه فیزیکی.
فیزیک طبق تعریف مرسوم، موضوعش موجود است از آن جهت که حرکت میکند نه بررسی ابعاد اجسام.

اتفاقا جناب صدیق بسته به اینکه جسم ما به بیان دقیق آن چند بعدی باشد توصیف دقیق حرکت آن به شدت تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.

حرکت جسم بر دو قسم است.
حرکت در اعراض و حرکت در ذات.
حرکت در اعراض، قابل مشاهده است و نیاز به استدلال عقلی ندارد.
حرکت در جوهر نیز استدلالهای چندی دارد که در متون فلسفی حکمت متعالیه منعکس شده است و در اینجا نمیتوان به آن پرداخت(باعث دور شدن از بحث میشود)

حرکت در اعراض تماما به حرکت آن ذرات بنیادی صفر بعدی و نوع برهمنکش های آنها که اشاره کردم کاهش پیدا می کند. و مفهوم زمان و مکان در این نظریه ها صرفا یک امر اعتباری هست و حداقل من جایی برای زمان واقعی که می تواند برای یک جسم تنها وجود داشته باشد پیدا نمی کنم. آنچه که من فهمیده ام این است که گویا در فلسفه اسلامی حرکت در اعراض از حرکت در جوهر منتج می شود(اصلاح بفرمایید اگر اشتباه می کنم). بنابر این پیش فرضم، من یک مثال می توانم بزنم که حرکت در اعراض اصلا معنی ندارد در نتیجه حرکت در جوهر هم نباید نتیجه شود. در پست بعد

ببخشید این قسمت صرفا باید چیزی بنویسم که نقل قول بسته شود.

صدیق;945234 نوشت:
[=palatino linotype]

شما حرکت را منحصر در حرکت در مکان(حرکت در أین) نموده اید و به همین جهت فهم حرکتهای دیگر برایتان مشکل شده است.
حرکت منحصر به حرکت مکانی نیست بلکه حرکت میتواند در کمیت باشد(اندازه جسم کم و زیاد شود) د رکیفیت باشد(رنگ و ویژگی های کیفی عوض شود) در جوهر باشد(ثبات جسم به هم بخورد و شدت و ضعف وجود پیدا کند) در ....
جناب صدیق یعنی در مورد حرکت مکانی قبول کردید که معیاری وجود ندارد که بتوان بین حرکت از نقطه الف و ب در یک فضای تهی تمایز قایل شد؟

تمام این مثالهای که فرمودید را می توان با رفتار ذرات بنیادی و نظریه های مربوطه توجیه کرد، نظیر تغییر رنگ، کم و زیاد شدن اندازه، و بسیاری از چیزهای دیگر که ممکن است در ابتدا به عنوان مصداق‌های از حرکت‌های دیگری در نظر گرفته شود ولی زمانی که دقیقتر نگاه کنیم چیزی نیست جز همان برهمکنش و حرکت آن ذرات بنیادی.
اگر حرکت در اعراض را نتیجه حرکت در جوهر باشد فرض بگیریم، در همان مثالی که ذکر کردم که جسمی تنها را در فضای تهی در نظر بگیریم، از انجایی که هیچ حرکتی را نمی توانیم برای یک جسم تنها مشخص کنیم، به طور مثال از نقطه الف به ب.(حداقل من نمی توانم، البته به نظر شما و جناب صدرا امکان دارد، چرا که شما گفتید حرکت صرفا شامل حرکت از نقطه الف به ب نیست و حرکت در ویژگی های دیگر نیز هست، ولی این حرکات نمی‌تواند شامل آن مثالهای که فرمودید شود همانند تغییر در کیفیت، یا اندازه اجسام، چرا که تمام این حرکات فقط نمود غیر مستقیم همان حرکتی است که در ابتدا گفتم و نوع برهمکنش متقابل اشیا باهم- اگر شما مثالی از حرکت دارید که شامل اشیا مجرد نباشد و قابل کاهش دادن به حرکتهای آن ذرات بنیادی نباشد، من حرفتان را قبول می کنم ) می توان نتیجه گرفت که هیچ حرکتی در جوهر این اشیا نیز اتفاق نیفتاده است، چرا که اگر اتفاق افتاده بود باید نتیجه آن یک حرکت در اعراض بود.

مشکل این است که مفاهیمی که نظریه فلسفی ما بر مبنای آن شکل گرفته، از مشاهده ما از طبیعت در ذهن ما نشسته اند و این مفاهیم نمی توانند در طول زمان ثابت و استوار بمانند. همانند تغییر در کیفیات، و ... در صورتی ممکن است این مفاهیم رو به صورت بسیار ساده تری توضیح داد.

دوست عزیز
تسلسل عبارت است از اینکه اجزای یک سلسله مترتب بر هم، در یک زمان حضور داشته باشند.
خب این چه ربطی به حرکت دارد؟

خب جناب صدیق شما میگید که زمان مقدار حرکت است و من میگم زمان و حرکت برای یک جسم تنها بدون وجود جسمی دیگر، اصلا معنا ندارد. در نتیجه نمی توان استدلال شما برای همه جهان به عنوان یک کل، به کار برد، کجای این حرف من ایراد دارد؟

تا حدود زیادی با فرمایش شما موافقم.
تحلیل خوبی بود.

ممنونم جناب صدیق
البته میدانم که بحث راجب ماهیت زمان و حرکت، برداشت انسان از زمان و مفهوم فضا آنقدر پیچیده است که در یک تاپیک نمیتوان به تمام آن را بررسی کرد و از شما هم انتظار چنین کاری ندارم. و احتمالا طولانی تر شدن این بحث منجر به این نمی شود که من استدلالات جناب صدرا را قبول کنم و همچنین شما حرفهای مرا.
با سپاس

محی الدین;939116 نوشت:
شمول نمی تواند در مرتبه ذات او باشد چون اگر باشد خلاف فرض غیر نیازمند بودنش است اما اشکال ندارد در خارج از ذات شامل نیازمند باشد چه اینکه با این فرض به غنای ذاتی او خدشه وارد نمی شود

سلام میشه این قسمت رو توضیح بدید !

صدیق;939019 نوشت:
بنابراین برای اینکه تسلسل محال روی بدهد، لازم است که افراد سلسله در عین اینکه با هم رابطه علیت دارند، همگی در یک زمان با هم حضور داشته باشند.

اصلا چنین چیزی ممکن نیست ، چون علت از نظر من همیشه از نظر زمانی قبل از معلول میاد ! مگه ممکنه چیزی علت چیزی باشه ( با مثال بگین ) ولی از نظر زمانی قبل از اون نباشه ؟

صدیق;939018 نوشت:
تسلسل محال در جائی فرض دارد که اجزای آن سلسله با یکدیگر رابطه علیت داشته باشند. یعنی هر یک علت فرد بعدی سلسله باشد و همینطور هم از جانب علت و هم از جانب معلول ادامه دارد.
یعنی از جانب ابتدا، نمیتوان به علتی رسید که خودش معلول نباشد.
از جانب انتها نیز نمیتوان به معلولی رسید که خودش دیگر علت فرد بعدی نباشد.

دلیل محال بودن چنین تسلسلی چیست ؟

به من بیاموز;938047 نوشت:
در مباحث اثبات وجود خدا به این مساله بر میخوریم که تسلسل در کل جهان هستی محال است اما در خداوند محال نیست !

اصلا خوده این گزاره رو الان میبرم زیر سوال از کجا معلوم تسلسل در خداوند محال نیست ؟ اصلا تسلسل چه ربطی به خداوند داره ؟

تا اونجایی که من توی فلسفه خوندم میدونم که
موجودات سه دسته هستند
ممتنع الوجود ممکن الوجود و واجب الوجود ممتنع الوجود چیری است که اصلا وجود ندارد و تصور وجود برای آن هم محال است. ممکن الوجود همه ی پدیده های جهان هستند به جز خدا و واجب الوجود هم تنها خداوند است.
هر پدیده ی ممکن الوجودی برای موجود شدن به یک علت و عامل بیرونی نیاز دارد.که اگر بگوییم در علل تسلسل وجود دارد چنین چیزی محال است زیرا هر معلولی نیازمند به علتی دیگر است و همان علت برای علت بالا تر از خود معلول و جود هر علتی مشروط به وجود علت بالا تر است پس بایذ علت العللی (خدا) باشد که به هیچ علتی نیاز نداشته باشد و قائم به ذات خویش باشد تا دیگر موجودات هم پدید آیند.

برای اطلاعات بیشتر از کتاب های فلسفی فیلسوفان مشاء به ویژه فارابی و ابن سینا استفاده کنید.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;953035 نوشت:
اصلا چنین چیزی ممکن نیست ، چون علت از نظر من همیشه از نظر زمانی قبل از معلول میاد ! مگه ممکنه چیزی علت چیزی باشه ( با مثال بگین ) ولی از نظر زمانی قبل از اون نباشه ؟

از نظر عقلی، صرفا تقدم رتبی علت بر معلول لازم است
اما
تقدم زمانی علت حقیقی بر معلول، نه تنها نیاز نیست بلکه اصولا این انفکاک در عالم خارج امکان ندارد.
دلیلش نیز تلازم میان علت و معلول و وجوب بالقیاس این دو نسبت به هم است.
یعنی اگر علت تامه باشد، محال است که معلولش از آن متاخر شود و همینطور بالعکس.
بنابراین
اگر علتی بود ولی معلولش محقق نشده بود متوجه میشویم که علیت این علت هنوز تامه نشده است و بخشی از اجزایش مفقود است.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;953035 نوشت:
با مثال بگین ) ولی از نظر زمانی قبل از اون نباشه

اگر بخواهیم مثال بزنیم،(البته این مثال دقیق نیست و صرفا به جهت تقریب به ذهن است وگرنه در عالم خارج، نمیتوان علت و معول حقیقی را نشان داد) میتوان به اراده من برای حرکت دست، تحقق حرکت دست و چرخیدن کلید و باز شدن قفل اشاره کرد.
در این مثال
اراده من، علت است برای حرکت دست من.
حرکت دست علت است برای چرخیدن کلید.
چرخیدن کلید نیز علت است برای باز شدن قفل.
در این مثال میان
اراده من و حرکت دست.
حرکت دست و چرخیدن کلید.
چرخیدن کلید و چرخیدن اجزای داخلی قفل.
چرخیدن اجزای داخلی قفل و باز شدن قفل.
هیچ فاصله زمانی ای وجود ندارد.

[=palatino linotype]

به من بیاموز;953036 نوشت:
دلیل محال بودن چنین تسلسلی چیست ؟

زیرا
م1. رابطه علیت در جائی است که معلول بودن وجود علت امکان تحقق ندارد.
م2. در این فرض، هر موجودی را که نگاه میکنیم، معلول موجود قبلی است.
م3. در نتیجه اگر موجود قبلی نباشد، این موجود نیز نخواهد بود.
م4. در یک سلسله از علت و معلول، اگر بخواهد موجودی محقق شود، باید یک موجودی در ابتدای سلسله باشد که خودش نیازمند و محتاج و منتظر برای ایجاد شدن نباشد.
بنابراین هر موجودی بخواهد محقق شود قبلش بایدموجود دیگری محقق شود و این امر به صورت بی نهایت ادامه مییابد و در این صورت، هیچ موجودی محقق نخواهد شد.

صدیق;953255 نوشت:
[=microsoft sans serif]
اگر بخواهیم مثال بزنیم،(البته این مثال دقیق نیست و صرفا به جهت تقریب به ذهن است وگرنه در عالم خارج، نمیتوان علت و معول حقیقی را نشان داد) میتوان به اراده من برای حرکت دست، تحقق حرکت دست و چرخیدن کلید و باز شدن قفل اشاره کرد.
در این مثال
اراده من، علت است برای حرکت دست من.
حرکت دست علت است برای چرخیدن کلید.
چرخیدن کلید نیز علت است برای باز شدن قفل.
در این مثال میان
اراده من و حرکت دست.
حرکت دست و چرخیدن کلید.
چرخیدن کلید و چرخیدن اجزای داخلی قفل.
چرخیدن اجزای داخلی قفل و باز شدن قفل.
هیچ فاصله زمانی ای وجود ندارد.

اگر فاصله ی زمانی میان آنها نیست میتوان گفت که ابتدا قفل باز شده سپس دست شما چرخیده و سپس اراده کرده اید ؟

خب زمان هم همین ترتیب حرکت هستش دیگه !

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;953257 نوشت:
اگر فاصله ی زمانی میان آنها نیست میتوان گفت که ابتدا قفل باز شده سپس دست شما چرخیده و سپس اراده کرده اید ؟

خب زمان هم همین ترتیب حرکت هستش دیگه !


وقتی گفته میشود هم زمان پس اول و اخر زمانی نمیتوان برای آن در نظر گرفت نه از طرف باز شدن و نه از طرف چرخیدن دست و کلید.
زمان هم همین ترتیب حرکت نیست بلکه به نظر فلسفی، میزان حرکت دست و چرخ دنده های قفل و کلید و باز شدن قفل است.
به نظر عرفی نیز همانی است که با ابزارهای سنجش متعارف مانند ساعت سنجیده میشود.
نه اینکه زمان همان ترتیب حرکتها باشد.

[="Tahoma"][="Navy"]

به من بیاموز;953034 نوشت:
سلام میشه این قسمت رو توضیح بدید !

سلام
معمولا در تبیین این مسائل باید تفاوت مقام ذات و ظهور حق متعال را رعایت کرد وگرنه موجب اشکالات اساسی می شود.
در مرتبه ذات ما با حقیقت غنی بی نیاز بحت بسیطی طرف هستیم که هیچ نوع رنگی از کثرت در آن دیده نمی شود تا جایی که فرموده اند ذات حق تعالی حتی اسم هم ندارد
اما در مرتبه ظهور لحاظ کثرت بلا اشکال بلکه لازم است چون تنزل از مقام ذات جز با بروز نحوی از کثرت تحقق نمی یابد. در اینجا دیگر می توان حق را به نحوی لحاظ کرد که شامل نیازمند هم بشود. اینجا شمول در حقیقت به معنای فنای نیازمند در بی نیازی اوست.
یا علیم[/]

[=microsoft sans serif]پرسش: در مباحث اثبات وجود خدا به این مساله بر میخوریم که تسلسل در کل جهان هستی محال است اما در خداوند محال نیست !
یعنی خداوند میتواند بدون آغاز و پایان باشد اما جهان هستی نمیتواند .

پاسخ:
[=microsoft sans serif]
بطلان تسلسل به واسطه ادله عقلی و برهان های فلسفی است و همانطور که میدانید برهان عقلی و فلسفی، استثنا بردار نیست.
بنابراین در هر فرضی که شرایط تسلسل وجود داشته باشد، تحقق آن فرض، محال است.
اما در سوالی که مطرح شد، دو اشکال وجود دارد:

اشکال اول:تسلسل محال، در مورد خداوند راه ندارد. توضیح اینکه:
تسلسلی که از نظر فلسفی محال است، دو شرط دارد:
شرط اول: اجزای آن سلسله با یکدیگر رابطه علیت داشته باشند. یعنی هر یک علت فرد بعدی سلسله باشد و همینطور هم از جانب علت و هم از جانب معلول ادامه دارد. یعنی از جانب ابتدا، نمیتوان به علتی رسید که خودش معلول نباشد. از جانب انتها نیز نمیتوان به معلولی رسید که خودش دیگر علت فرد بعدی نباشد. البته تسلسل از جانب علیت مهمتر از جانب معلول است.
شرط دوم: افراد این سلسله از نظر زمانی با یکدیگر هم زمان باشد و در یک زمان به صورت بالفعل در کنار هم موجود باشند.(1)
[=microsoft sans serif]بنابراین برای اینکه تسلسل محال روی بدهد، لازم است که افراد سلسله در عین اینکه با هم رابطه علیت دارند، همگی در یک زمان با هم حضور داشته باشند.
اما در مثالی که شما زدید، این دو شرط محقق نیست. زیرا
خداوند علتی ندارد تا بخواهد با آن علت و معلولهای خودش زنجیره ای علّی معلولی را تشکیل بدهند و در یک زمان محقق باشند.
بنابراین تسلسل در زنجیره علّی معلولی روی نداده است. چرا که این زنجیره از جانب علت، به علتی ختم شده است که خودش دیگر معلول نیست. پس وجود خداوند، از بین برنده تسلسل است نه ایجاد کننده آن.

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]اشکال دوم:[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif] تسلسل در جهان هستی، ربطی به ازلی و ابدی بودن عالم ندارد.
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]به عبارت دیگر، تسلسل محال به معنای ابتدا و انتهای زمانی نداشتن نیست، بلکه به معنای ختم نشدن زنجیره از جانب ابتدا به یک عله العلل است.
توضیح اینکه:
اجزای عالم طبیعت، در یک زمان حضور ندارند بلکه از نظر زمانی با یکدیگر جدائی دارند.[=microsoft sans serif] یعنی اگر پدر علت فرزند و پدربزرگ علت پدر و ... است، اینها در یک زمان علیت ندارند. یکی به دنبای دیگری ایجاد میشود. من 30 سال پیش به دنیا آمدم و پدربزرگم 90 سال پیش میبینید. زمانی که پدرم علت ایجاد من شد، پدر پدر بزرگم اصلا در قید حیات نبود.
پس علیت اینها و خود اینها در یک زمان جمع نیستند. دلیلش نیز آن است که موجودات این عالم طبیعت، در طول زمان به وجود می آیند. هر موجودی که به دنیا می آید یک سری از موجودات از بین میروند. پس علتها در یک زمان جمع نیستند. این یعنی اجزای سلسله علیت(یعنی علتهای طبیعی) در یک زمان موجود نیستند.
بنابراین ابدی و ازلی بودن ربطی به تسلسل و ملازمه ای با آن ندارد.
پس ازلی و ابدی بودن نه در مورد خداوند محال است و نه در مورد غیر او و در هیچ کدام ربطی به تسلسل ندارد.

موفق باشید.
ــــــــــ
1. محمد حسین طباطبایی، نهایه الحکمه، مرحله8، فصل 5، ص220(قم، نشر اسلامی، چاپ16، 1422ق)

موضوع قفل شده است